آرشیو پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱، شماره ۲۵۱۰
صفحه اول
۱

به تماشای واقعیت

مهدی میرمحمدی

باید حدود 600 کلمه در کنار هم چیده شود. اما این «باید» از کجا می آید؟ اجبار شغل است؟ امید به چندرغاز حق نوشتن، پای باید را به میان می کشد؟ نمی دانم، شاید هم میل بودن است یا ساده تر تجربه شاغل بودن در این روز های بیکاری. شاید حسرت روزنامه نگار بودن است. بهانه یی است برای بازی با خاطرات تحریریه ها. به یاد آوردن آن لحظه های یادداشت نوشتن که زمان می گذرد، صفحه باید بسته شود و تو مانده یی در کار یادداشت که آیا چیز دندان گیری از آب در خواهد آمد؟ آیا می توان کاری کرد که مخاطب با خواندنش، پی به بی حوصلگی نویسنده نبرد؟ آیا باید عصبیت خود را مخفی کنم؟ آیا این جمله ها که می نویسم امکان چاپ شدن خواهند داشت؟شاید میل به تجربه دوباره اینهاست که حالادارم می نویسم بی آنکه نوشتن را بر اساس روتیتری مشخص آغاز کرده باشم. ازکجا باید نوشت که زیر عنوان نگاه روزنامه نگار بگنجد. مدام این سوال را می پرسم. اصلاشاید باید این سوال را مدام تایپ کنم. آنقدر تایپ کنم تا تعداد کلمات به حدود 600 برسد اما این شلنگ تخته انداختن است، بد ترین سم ها هنگام یادداشت نوشتن، پس باید از چیزی نوشت. ذهنم می رود سراغ همان موضوعی که همکار روزنامه نگار گفته بود یعنی نگاه روزنامه نگار. حتی می توان از خیر روزنامه نگار بودن گذشت. موضوع را خلاصه کرد به همان«نگاه»کردن. من این روز ها حوصله ام از همه چیز که سر می رود بهانه یی جور می کنم برای مترو سوار شدن. حتی گاهی فقط به بهانه مترو سواری خودم را به یکی از ایستگاه های مترو می رسانم. این روز ها این ارزان ترین تفریح ممکن است. با 550 تومان می توانید یک بلیت دوسفره بگیرید و هر چقدر می خواهید زیر شهر تهران بچرخید و نگاه کنید.نگاه کردن یکی از مهم ترین کارهایی است که آدم ها در مترو انجام می دهند. وقتی ترن راه می افتد شما هیچ کاری جزو دقیق شدن در آدم ها ندارید. وقتی در اتوبوس یا تاکسی نشسته اید آنچه در خیابان ها در جریان است می تواند در منظر دید قرار بگیرد اما در مترو بیرون از پنجره ها سیاهی مطلق است.همین باعث می شود که نگاه آدم ها سوی یکدیگر بچرخد. آدم های در ترن به آدم های روی صحنه یی می مانند که زیر نور موضعی قرار گرفته اند.