آرشیو دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۱، شماره ۲۵۷۰
صفحه آخر
۱۶
خشت و آیینه

چرا قادر به گفتن «نمی دانم» نیستیم

در حاشیه یک آسیب فرهنگی

دیبا داوودی

«می دانی نفت برنت دریای شمال چیست؟»، «با آثار نیکوس کازانتزاکیس آشنا هستی؟»، «از چگونگی ساخت سازه های بتنی اطلاع داری؟»، «فلان مکان در فلان محله شهر را بلدی»؟ تقریبا پاسخ اغلب ما به همه این سوال ها و سوال های دیگر بله است یا به هر نحوی شده در پاسخ از ادای عبارت «نمی دانم» طفره می رویم.

اتفاقات بدشگون، ماجراهای تلخ و رویدادهای ناگوار روز و روزگار ما را رنگی از تیرگی زده اند. شاید اگر در هزاره سوم زندگی نمی کردیم، شاید اگر هنوز درگیر ساخت چرخ و آسیاب آبی بودیم این بدشگونی ها را به خرافات نسبت می دادیم، به طالع نحس. اما ریشه این ماجراها نه در طالع نحس است و نه در نفرین مادر زمین. این تلخکامی ها از «همه چیز دانی» ما نشات می گیرد و از اینکه قادر به گفتن «نمی دانم» نیستیم و مسوولیت هایی خطیر را ندانسته و نشناخته بر عهده می گیریم و در عمل درگیر ندانم کاری می شویم.

بر همین سیاق علاوه بر حوزه اجتماع، در حوزه فرهنگ نیز نابسامانی های فراوان را شاهدیم که آفت زده همین عدم اعتراف ساده، «نمی دانم» است.

بخشی از اوضاع سینمای این روزها، وضعیت کتاب و شمارگان ناچیزش در این ایام، شرایط استقبال از تئاتر در شهرها به دو شکل در یک چیز ریشه دارند: در نگفتن «نمی دانم». نخست ما مردم همه چیزدان که نه نیازی به دانستن افزون از طریق مطالعه کتاب احساس می کنیم و نه آنکه می خواهیم چیزی یا حسی را با تماشای فیلم به داشته هایمان بیفزاییم، چون همه چیز را احتمالامی دانیم! در شکل دیگر همین ما که تمامی این بداقبالی ها و سخت جانی ها را به مسوولان نسبت می دهیم گویا فراموش می کنیم این مسوولان برخاسته از درون جمعیت «ما» هستند. همین ما روزی می شود مسوول و مدیر و آنجا نیز از نمی دانم و بلد نیستم ابا دارد: و حاصل چنان می شود که افتد و دانی.

یاد بگیریم ادای یک دانای کل همیشگی را درنیاوریم: چه اگر مسوولی عالیرتبه در آموزش و پرورشی هستیم که به تازگی در حوزه اش فاجعه یی ناگوار رخ داده، چه یک تعمیرکار ماشین یا حتی عابری که از او آدرس می پرسند.

گفتن «نمی دانم» عار نیست، بلکه یک دانستگی خوشایند یا شاید بلوغ فکری اجتماعی در بیان با شجاعت آن نهفته است. آن را بیاموزیم.