آرشیو شنبه ۴ آبان ۱۳۹۲، شماره ۵۴۹۴
شعر
۸

یک شعر یک خاطره

درس ریاضیات با قیصر!

یزدان مهر

1363؛ تابستان بود. «در کوچه آفتاب» و «تنفس صبح» قیصر امین پور منتشر شده بود و همه چیز بوی تازگی می داد. آن موقع من تازه وارد حوزه شعر شده بودم. دو سال بعد البته قیصر را در حوزه دیدم، اما آن تابستان که در اردویی بودیم در دماوند، سلمان هراتی آمده بود و سید حسن حسینی و ساعد باقری و سهیل محمودی و وحید امیری و قیصر نیامده بود. «تنفس صبح» که آمد اول از همه این استفاده از علوم دیگر به نفع شعر، غافلگیرکننده بود و غزل «مساحت رنج» خیلی فرق داشت با غزل هایی که تا به حال خوانده بودیم. بعدها در سروش نوجوان از قیصر پرسیدم: «آن موقع چطور متوجه اهمیت فرم های روایی شدی؟» خندید. گفتم: «پیشگام بودی.» گفت: «نه بابا!» وقتی می خواست تعجب اش را نشان دهد همین را می گفت. تابستان 63 از بیوک ملکی پرسیدم: «آقای امین پور چطور می تواند به این تصویرها برسد؟» گفت: «اگر می دانستم که من هم می رسیدم!» خب، چه زود گذشت این عمر ما!

مساحت رنج

شعاع درد مرا ضربدر عذاب کنید

مگر مساحت رنج مرا حساب کنید

محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید

خطوط منحنی خنده را خراب کنید

طنین نام مرا موریانه خواهد خورد

مرا به نام دگر غیراز این خطاب کنید

دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم

مگر به شیوه دیگر مرا مجاب کنید

در انجماد سکون، پیش از آنکه

سنگ شوم

مرا به هرم نفس های عشق آب کنید

مگر سماجت پولادی سکوت مرا

درون کوزه فریاد خود مذاب کنید

بلاغت غم من انتشار خواهد یافت

اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید