آرشیو شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲، شماره ۵۶۰۱
صفحه آخر
۲۴
حوالی فرهنگ

املا خصوصی برای آگاهی عموم: علیشاه مولوی رفت

یزدان سلحشور

تهران؛ بیمارستان فیروزگر؛ پنجشنبه 15 اسفند 92؛ ساعت 3 صبح؛ علیشاه مولوی رفت. از دو روز قبل بستری بود و حیاط بخش اورژانس بیمارستان پر شده بود از شاعرانی که یکی یکی می آمدند تا خبری بگیرند. حیاط، مشرف بود به پلکان ورودی بخش ICU اما حتی در وقت ملاقات هم، درهای بخش بسته بود و از آیفون بخش، تنها می شد جواب «نه» شنید برای حتی دیدن او از پشت شیشه. بستگان نزدیک هم اجازه ورود نداشتند.در این دو روز، بیهوش بود. بیهوشی با دارو، تا از رفتن اش به کما پیشگیری شود. سکته مغزی به خونریزی مغزی انجامیده بود و از ساعت 2 صبح پنجشنبه، باز هم یک سکته دیگر. ساعت 3، دستگاه ها را جدا کردند.گذاشتند راحت بخوابد. شاعر بعد از عمری، بدون دغدغه های روزمره شاعران بزرگ این عصر، به خواب رفت.

در 61 سالگی درگذشت با شهرتی بسیار، که حاصل خوانده شدن شعرهایش در جای جای این کشور بود. او را «پدر شعر شهرستان» می نامیدند؛ شاعرانی، که تا پیش از حمایت معنوی او، در پایتخت غریب بودند. از او 7 کتاب منتشر شده که مهم ترین شان «کاملن خصوصی برای آگاهی عموم» است که دربرگیرنده شعرهای دهه های 70 و 80 شاعر است. شعر مولوی، در دهه هشتاد، به بالندگی رسید، تاثیرگذار شد و بسیاری از شاعران سپیدگوی این دهه را به گرته برداری زبانی واداشت.

مولوی را همگان دوست می داشتند به خاطر شخصیت منعطف و دلپذیرش؛ شاید بهترین تعریف از او این باشد که شاعر و شعرش با هم فرقی نداشتند و آنان که در این زمانه با شاعران و شعرشان، همزمان محشورند، می دانند که این امتیاز بزرگی است برای یک شاعر.