آرشیو یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۳، شماره ۲۹۵۸
صفحه آخر
۱۶

چطور ببخشم عمو جان

کارینا کیمیایی

از روزی که به یاد دارم، از روزی که خودم را شناختم و کارگردان «قیصر» و «گوزن ها» را عموی خود دیدم، نمی دانستم دست های تو مراقبم خواهند بود. حواسم به چشم های نگران تو نبود و نمی دانستم این چشم مرا تا همین امروز و در آستانه 40 سالگی، خواهد پایید. تو پدر من، تو پناه من بودی، از همان روز تا به حال. از همان روزی که فهمیدم موسیقی را دوست دارم و موسیقی ژن مشترک ما است، اگر نبودی نمی دانم اصلاراهی لندن می شدم، اصلاتا فارغ التحصیلی در موسیقی در این شهر مه گرفته تاب می آوردم، گیتار را آنقدر می نواختم تا به جهان پشت آن برسم. نمی دانم اگر نبودی آن شش آلبوم موسیقی زاده می شد یا نه. نمی دانم اگر تو عموی من نبودی آن انرژی جنگیدن را چطور باید زنده نگاه می داشتم که برای موسیقی بجنگم، موسیقی و گیتار را از آن هجو فراری دهم و بگویم موسیقی این نیست. شاید اگر تو عمویم نبودی نه آلبوم «گیتار و گربه گرسنه» را می دیدم، نه آن هیجان دوئت گیتار کلاسیک را با بزرگ ترین گیتاریست ژاپنی می چشیدم، نه کارینایی می شدم که امروز هستم... تا اینکه یک شب به نام تو شد. سازم را آوردم به پاس همه بودن هایت، نگرانی هایت، دلواپسی هایت. تا به تو بگویم ببین عمو جان ببین، بزرگ شدم، تو بزرگم کردی و پیشانی ات را به احترام تمام مهربانیت بوسیدم. آن شب هرگز فکر نمی کردم، رسانه های معلوم الحال و بی اطلاعی که یک عمر در کمین بودند، صورتم را شطرنجی کنند و با زشت ترین ادبیات بنویسند: «تبلیغ رفتار نامتعارف خانم گیتاریست و کیمیایی» دلم شکسته عموجان. این نامه را هم برای مرهم دل شکسته ام می نویسم، تا تو که همه زندگی را یادم دادی، حالاهم به من بیاموزی، که چطور طاقت بیاورم که چطور تاب آوردی این همه تهمت و افترا را در همه این سال ها. عمو جان بیا و بگو چطور ببخشم آنهایی که قلبم را شکستند، که چطور بخشیدی و ماندی در همه این سال ها. عمو جان، تو بگو، تو بگو که همیشه صدای تو خوب است.