آرشیو دوشنبه ۶ امرداد ۱۳۹۳، شماره ۲۰۷۵
جهان
۱۵

زنی ابدی

دایان دوکریه مترجم: محمدعلی عسگری

ظاهر نادیا شبیه اسلاو ها بود. دوچشم باز با رنگ های روشن و موهایی خرمایی با دهانی بسته. اما هیچ کس نمی گفت او زیباست. وقتی لنین با او آشنا شد لباس های ساده ای داشت. تقریبا شبیه یک معلم مدرسه بود. به نظر می رسید سنش از او بیشتر باشد. یک بار «ایلیا اهرنبورگ» با روش تند خود ظاهر خانم آینده او را اینطور توصیف کرد: «کافی است به کروبسکایا نگاه کنید تا بدانید که لنین به ظاهر زن هیچ توجهی نمی کند.» اما خیلی کم بودند کسانی که حقیقت امر را می دانستند: نادیا از نازایی رنج می برد. او همچنین مبتلابه بیماری «بازدو» بود که از عوارض اساسی آن ورم چشم، مشکلات وزنی و حتی تشنج های روحی است. از عکس گرفتن ناراحت می شد. برای همین است که جز تصاویر نادر از او چیزی نداریم. نادیا در تبعیدگاه دوران راحتی را می گذراند. طی این دوره از شدت بیماری اش نیز کاسته شد. به خصوص اینکه وولادیا در کنارش و تنها برای او بود. «زندگی کنونی ما از هر جهت مثل یک تعطیلات واقعی است.» در سیبری، خودش را کسی احساس می کرد که در یک ماه عسل به سر می برد؛ یک خلوت روستایی در دامن طبیعت. سال بعد بود که برای ماریا اینطور نوشت: «هوا بهاری است. رودخانه یخ زده را آب های تازه و جاری دربر می گیرد. بر درختان بیدمشک گنجشگ ها با حرکات سریعشان می رقصند. گاوهای نر به صورت گله ای از راه ها عبور می کنند. در زیر طاقی صاحبخانه هرروز صبح مرغی فریاد می کشد و همه را بیدار می کند. راه ها همه خاکی است. وولادیا بیش از پیش از تفنگ و پوتین شکاری اش حرف می زند. من و مادرم به فکر کاشتن گل هستیم.»این زن خانه دار ساکن سیبری جز اوقات تفریح و سرخوشی چیزی را به یاد نمی آورد. عصرها، صدای آواز خواندن آنها به همراه کشاورزان بلند می شود: «ولادیمیر به موسیقی و آواز ما شادی و سرزندگی بیشتری می داد. وقتی آواز نمی خواندیم احساس دلتنگی می کرد. بنابراین با قاطعیت به ما دستور می داد: «بیایید آواز بخوانیم. رفقا. ما را سرگرم کنید!»

ادامه دارد...