آرشیو چهارشنبه ۲۹ امرداد ۱۳۹۳، شماره ۴۰۵۰
صفحه آخر
۲۰
نکته

حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

اشرف باقری

... میوه می خوریم و تلویزیون روشن است. شبکه خبر برنامه جالبی پخش می کند. برنامه شیر ماده گرسنه ای را نشان می دهد که سر در پی آهویی گذاشته و بالاخره آن را شکار می کند، اما وقت دریدن و پاره کردن آهو، چشمش می افتد به «آهوبره»ای که در شکم آهوست: آهوی بیچاره حامله است. شیر مکثی می کند؛ انگار از شکارش پشیمان شده است.

می کوشد آهوبره را به شکم مادرش بازگرداند، اما به غریزه درمی یابد، تلاش اش ثمر ندارد؛ آهوبره و مادر را به حال خود رها می کند و از خوردن گوشت لذیذ شکارش انصراف می دهد و می رود و کمی آن سوتر، با خود خلوت می کند و گوشه ای می نشیند. شاید با خود می اندیشد کاش هرگز آهو را شکار نکرده بود...» مجری برنامه می گوید: «به نظر می رسد، شیر ماده با آهوی مادر همذات پنداری کرده و به همین خاطر پشیمان می شود و شکارش را بی آن که لب بزند رها می کند و گوشه ای می نشیند.»

دلم می گیرد برای آهو، بره اش و شیر پشیمان.

این ماجرا مرا می برد به سمت خاطرات کودکی... هفت ساله بودم انگار. پدر ما را به خانه رفیق اش برده بود. رفیق پدر، گوسفندی را در حیاط خانه بسته بود. آن روز، بزرگ ترها تصمیم داشتند از گوشت تازه، کبابی نوش جان کنند.

قصاب آماده بود. من و دیگر بچه های مهمانی، دور و بر بزرگ تر ها و قصاب پرسه می زدیم. گاه نگران بودیم و گاه، کنجکاو و مشغول تماشا. وقت سر بریدن گوسفند اما از قصاب فاصله گرفتیم و دقایقی بعد که برگشتیم، گوسفند ذبح شده و قصاب، مشغول خالی کردن امعا و احشای شکم گوسفند بود. دقیقه ای نگذشت که قصاب گفت، گوسفند حامله است و آن وقت بره ای را از دل گوسفند بیرون کشید و نشانمان داد و ما پشم سیاه و سفید و خیس بره را دیدیم. دور قصاب جمع بودیم و بره را تماشا می کردیم و درباره اش از قصاب می پرسیدیم. قصاب گفت: «بره تودلی» گوشت لذیذی دارد. همین حالاکبابش می کنیم برای بچه ها. آن روز، عده ای بره تودلی را کباب کردند و خوردند و امروز شیر و آن مرد در ذهن من یک جا نشسته اند و دل من از این همنشینی به درد آمده است.

با خودم می گویم، کاش شیر ماده خبر داشت که آهو، بچه در شکم دارد...