آرشیو پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۳، شماره ۴۰۹۲
تئاتر - موسیقی
۸

نوای استاد، عکاسی را از یادم برد

علی حسن زاده (عکاس)

سال ها پیش در یک بعدازظهر پاییزی با استاد غلامعلی پورعطایی تماس گرفتم تا به بهانه تهیه مجموعه عکسی با تکنیک های خاص دیجیتال از ایشان پرتره ای تهیه کنم. استاد پشت تلفن با خشوع قابل ملاحظه ای پذیرفتند و به دفتر ما در مشهد تشریف آوردند.

ایشان در مکان استودیو مستقر شدند و شروع به نواختن کردند و من هم کار خود را شروع کردم. باید اعتراف کنم نوایی که از ساز استاد بلند می شد نمی گذاشت تا من فقط یک عکاس باشم. دوست داشتم به جای این که تمام حواسم به نور و رنگ و زاویه باشد، ایشان بنوازند و بخوانند و من هم درنوای دوتار ایشان به عنوان یک مستمع غرق شوم.

صدایی متفاوت که مانند تمام سازهای نفس دار ایرانی، جادویی که در نواختن حضوری اش حس می شد کمتر در صدای ضبط شده اش شنیده می شد.

سال ها بعد به طور اتفاقی یکی از اجرا های ایشان را به مناسبت عید قربان در تلویزیون دیدم که شعری با مطلع «عید قربان است قربانم نمی سازی چرا؟» را با حس و حال خاصی می خواند.

لحن متفاوتی که باعث می شد هر زمان که نام عید قربان یا پورعطایی می آمد ناخودآگاه یاد این اجرای ایشان بیفتم. شاعرش را هنوز نتوانسته ام پیدا کنم. همیشه در ذهنم بود تا در دیدار بعدیمان از ایشان بیشتر درباره آن اجرا و شعر بپرسم.

متاسفانه دیدار بعدی ما رخ نداد. امروز استاد با پرکشیدنش در روز عرفه و خاکسپاری اش در روز عید قربان ناگفته های زیادی درباره این بیتی که بسیار محزون اجرایش می کرد به من گفت... ناگفته هایی که در ظرف کلام و کلمه نمی گنجد.