آرشیو چهار‌شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۳، شماره ۳۰۸۹
احزاب
۸

ماجرای کولر و تلویزیون مدار بسته!

قریب دو ماه، قضیه شکنجه و فشار ادامه داشت و پاهای من زخم شده بود تا؟ روز نمی توانستم حمام بروم یا پاهایم را بشویم، چون زخم ها خیلی زیاد بود و هر روز ما را می بردند پانسمان می کردند و می آوردند. عضدی که معاون فرمانده ساواک آنجا بود گاهی مرا می دید و می گفت مهدوی! بالاخره توی باغ نیامدی؟ تو آخر یک کلمه راست به ما نگفتی. نزدیک دو ماه آنجا بودم، پس از دو ماه ما را احضار کردند و از آنجا انتقال دادند. شب بود چشم های مرا بستند و سوار ماشین کردند. وقتی چشمم را باز کردم دیدم با آقایان: منتظری، هاشمی، مرحوم ربانی شیرازی، لاهوتی، انواری و طالقانی در یک اتاق هستیم. پس از نزدیک دو ماه که در سلول انفرادی بودیم، دیدار دوستان موجب خوشحالی فراوان گشت. آنجا بهداری زندان اوین بود. آن شب، شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت، آقای انواری شوخی می کردند، چیزهایی مثل کولر در چهار گوشه اتاق بود که گاهی هم صدایی می داد. من گفتم این، کولر نیست. دوستان گفتند چیزی نیست کولر است. بعد فهمیدیم که آن یک دستگاه تلویزیون مدار بسته بود و تمام حرکات ما را ضبط می کرد. منبع: خاطرات آیت الله مهدوی کنی/ مرکز اسناد انقلاب اسلامی/ سال