آرشیو پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۳، شماره ۳۰۹۰
صفحه آخر
۲۰
تاکسی نوشت

کی برود

سروش صحت

صبح زود دوستم با ماشینش آمد دنبالم. ما یک قرار کاری سرنوشت ساز داشتیم و یکی از مهم ترین روزهای زندگی ما بود. اما دیرمان شده بود. ترافیک و شلوغی اتوبان اعصاب هر دوی ما را خرد کرده بود و از اضطراب و استرس داشتیم می مردیم... مثل همیشه بدترین وقت، اتفاقی که نباید بیفتد افتاد و ماشین دوستم خاموش شد و دیگر روشن نشد. هر دو کنار اتوبان ایستاده بودیم اما هیچ ماشینی ما را سوار نمی کرد بالاخره یک تاکسی رد شد و وقتی که فریاد کشیدم «مستقیم» ایستاد. تاکسی اما فقط یک جای خالی داشت، به دوستم گفتم: «یکی مون با این بره بعد اون یکی دوباره ماشین بگیره.» دوستم گفت: «باشه... کدوم مون با این بریم؟»