آرشیو پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۳، شماره ۳۱۹۱
صفحه آخر
۱۶
یاد

تو آزادی و آرامی

صادق، برخیز به ایران می رویم. به سفری که در انتظارش بودی. اکنون دکتر اجازه سفر داد. کدام کیف و چمدان را برمی داری؟ کدام کت و شلوار را می پوشی؟ کدام کتاب را برای مطالعه برمی داری؟ پاسپورت و بلیطت کجاست؟ آیا کنترل کردی که درها و پنجره های خانه همه بسته است؟ چراغ ها همه خاموش است؟ آیا به دستگاه اکسیژن احتیاج داری؟ قرص کورتن را برمی داری؟ نه نه، به هیچ کدام از داروها احتیاج نداری. نفست دیگر تنگ نیست. اینک تو آرام گرفته ای و به دارو احتیاج نداری. وابستگی هایت تمام شد. تو آزادی. تو آرامی. تو هیچگاه وابسته نبودی. چرا نمی گفتی که آرامش را دوست داری؟ چرا نگفتی که قصد آرام گرفتن داری و چرا از وضعت رضایت نشان می دادی؟ چرا نگفتی که قصد رفتن داری؟

الان وقت این حرف ها نیست. عازم سفر به ایران هستیم. چرا در صف بلیط، تو را نمی بینم؟ کجایی؟ نمی خواهی قبل از پرواز قهوه ای با هم بخوریم؟ کدام صندلی را انتخاب کرده ای که تو را نمی بینم؟ آیا راحتی؟ جایت سرد نیست؟ سرما اذیتت نمی کند؟

با دوستان و بدرقه کنندگان آلمانی خداحافظی کرده ای؟ به آنها گفته ای که قصد بازگشت به آلمان را نداری؟ تو که آلمان را دوست داشتی، چرا نمی خواهی برگردی؟ تو که دوران تحصیل و تدریس و فعالیت موفقی در آلمان داشته ای. تو که تجربه های خوبی در آلمان داشته ای. پس چرا اکنون آلمان را برای همیشه ترک می کنی؟

بیا بیا، زودتر در کنار ما بنشین. هواپیما برای پرواز آماده می شود. بلندگو اعلام می کند که کمربندها را ببندید. کمربندت را برای سفر بسته ای؟»

٭ این متن دلنوشته همسر مرحوم دکتر صادق طباطبایی پیش از عزیمت به ایران برای آخرین وداع با همسرش است که درصفحه شخصی اش نوشت.