آرشیو سه‌شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴، شماره ۲۲۸۷
صفحه آخر
۲۰
یاداشت

این حجم تخیل قابل قبول نیست

ایمان پاکنهاد

همه اش می توانست تخیل باشد. حسین قندی با آن قامت کشیده و رعنا، سر کلاس گزارش نویسی نشسته باشد و به زبان های سرخ و سرهای سبزی که تنگ کنار هم نشسته اند سوژه ای ناب داده باشد: «فرض کنید من مرده ام و به تشییع جنازه من رفته اید. از تخیل خودتان استفاده کنید و گزارش این مراسم را بنویسید.» و یکی این طور نوشته باشد: باد اردیبهشت، غبار تهران را روفته است. کوهنورد تنها از چندکیلومتری توچال پیداست. انگار می رود تا برسد به قله و از آن بالانگاه خیره اش را بیندازد بر تهران بیکرانه که چند روز پیش یکی از قله های روزنامه نگاری اش را از دست داد. حالادوستان و شاگردانش جلو مرکز مطالعات رسانه ها جمع شده اند تا او را به قطعه نام آوران بهشت زهرا(س) تشییع کنند. فریدون صدیقی، دوست دیرینش دست هایش را مثل شاعرها بالابرده و از قیصر امین پور سطری می خواند در مرگ رفیق ازدست رفته: «قطار می رود، تو می روی، تمام ایستگاه می رود...». علی اکبر قاضی زاده آرام گوشه ای ایستاده، یونس شکرخواه دستی به زیر چانه نهاده، احمد توکلی بی صدا می گرید، قطره ای اشک از گونه محمدمهدی فرقانی به زیر می غلتد و جان بی جان قندی، پیچیده در ترمه، در آمبولانس آرام می گیرد. قطعه 255، ردیف 38، شماره 4 در آرامستان بهشت زهرای تهران آشیانه تازه حسین قندی است. می رود کنار علیرضا فرهمند و احمد بورقانی و مهران قاسمی و «خواب اقاقیاها را می میرد». همه اش می توانست تخیل باشد. تخیل باشد که انجمن صنفی روزنامه نگاران را بستند. که حسین قندی را از تدریس در دانشگاه محروم کردند. که جمعیت حاضر در تشییع به زحمت به 200 نفر می رسید. اشک های آن روز همسر و دخترهایش هم می توانست تخیل باشد. اما می توانست واقعیت باشد که حسین قندی به قول علی اکبر قاضی زاده «با خنده ای به قدوقواره جهان و جهانیان» یک لحظه برخیزد و حاشیه بنویسد بر این مطلب که «این حجم تخیل در گزارش قابل قبول نیست. چاپ نشود.» اما نه آن تخیل، تخیل بود و نه این واقعیت، واقعی.