آرشیو سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۹۴، شماره ۲۴۸۷
روزنامه فردا
۲۰
تهران سورئال

عجله

لیلی گلستان

از این قصه ها همه مان داریم. از بس زیاد ند، یادمان نمی ماند. یک روز تصمیم گرفتم آنها را یادداشت کنم. کردم. این یکی از همان هاست. بدون هیچ غلو و گزافه ای.

پشت رل بودم و عجله داشتم. جاده باریک بود. ماشین جلویی راه نمی داد. اصلامن را نمی دید و کند و فس فس می رفت.

بالاخره سر چراغ قرمز شیشه را پایین کشیدم و با عصبانیت گفتم همیشه این قدر فس فس می کنی؟

با لبخند نگاهم کرد و گفت نه همیشه!