آرشیو سه‌شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، شماره ۲۵۱۷
هنر
۱۴

نگاهی به پوستر کفش هایم کو؟

پوستری با اشارات خیلی خیلی کلی

احمدرضا دالوند

پوستر کفش هایم کو؟.... با تاکید بر یک چهره و یک چیدمان حروف متقارن و البته دوزبانه، خود را نشان می دهد و اما نه فیلم را. اگر خیلی از سر ارفاق و همراهی قضاوت کنیم این پوستر توفیق این را دارد که بگوید من پوستر بدی نیستم اما هرگز نمی گوید پوستر چیستم و برای چه نیتی ساخته شده ام. پوستر کفش هایم کو، چنین پوستری است، نه بیشتر. همین! همان قدر که پوستر بدی نیست، پوستر خوبی هم نیست. معمولاپوسترهایی که با یک اشارت خیلی خیلی کلی قصد دارند به طرز سربسته فیلم را معرفی کنند (یا نکنند!) مانند دیباچه ای بر کتابی هستند که مخاطب را به خواندن دعوت نمی کند. این پوستر دقیقا همین طور است: مخاطب را به دیدن فرا نمی خواند. مگر اینکه مخاطب چهره حاضر در پوستر را بشناسد و بپسندد. پرسش این است: آیا سرنوشت فیلم کفش هایم کو در گروی چنین تمهیدی است؟ هرچند، پوستر معمولانخستین جزء از اجزای فیلم است که کارگردان با مخاطب فیلمش در میان می گذارد اما در واقع، پوستر آخرین عامل فیلم است که وی پس از ساختن اثرش اقدام به سفارش آن می کند. پوستر را می توان، با اندکی مسامحه، جزء فیلم به حساب آورد، ولی هرگز نمی توان آن را عضو بدنه اصلی فیلم قلمداد کرد. برای روشن تر شدن مضمون کلامم از استعاره دیباچه و مقدمه بهره گرفتم، کمی توضیح لازم دارد: دیباچه کتاب با مقدمه کتاب فرق دارد. مقدمه مدخل بحث است اما دیباچه مدخل بحث نیست. خواندن آن به منزله اولین نگاهی است که شخص قبل از ورود به ساختمان، به کل بنا می افکند. به هرحال، این پوستر، قبل از ورود به ساختمان فیلم، در حد اولین نگاه به کل بنا نیز کاربرد ندارد و در بهترین فرض، ما را به یک اشارت خیلی کلی رهنمون می کند. مگر اینکه بپذیریم که چهره دیده شده در پوستر ضامن بقای فیلم است و یک نظر بر او یعنی همه فیلم. پوستر کفش هایم کو پیامی بیش از آنچه ذکر شد منتقل نمی کند. پوسترهای کم فروغ، مبهم، درون گرا و فاقد عنصر رسانه ای و ارتباطی، بیش از اینکه سطح نازل سلیقه سفارش دهندگان را هویدا کنند- سفارش دهندگانی که به دلیل کارفرمابودن، خود را صاحب همه تخصص ها تلقی می کنند – آشکارکننده روابط قوم و قبیله ای، دوست و آشنایی و غیرمسئولانه ارباب این حرفه هاست.