آرشیو سه‌شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵، شماره ۲۷۶۷
هنر
۹

به یاد جعفر والی

مجال بی رحمانه اندک بود و واقعه سخت نامنتظر

سارا عابدی فرد

گفتی تا صبح با کیارستمی راجع به مرگ و زندگی بحث کردی و خود خوب می دانستی که زمینیان نامهربانند و بی رحم و تو از دیار مهر که هرگز از یاد نخواهی رفت ای بی بدیل جاودانه تئاتر ایران و ای بی تکرار که صحنه را با شوق خواستن تا واپسین لحظه عمر با اشتیاق ترک نکردی. نبودنت آزمون تلخ زنده به گوریست. چه بی تابانه صحنه تو را می جوید، صحنه ای که از شور و عشق تهی است. نبودنت وزن دارد. قافیه دارد. ریتم دارد؛ ریتمی سنگین با کلماتی ثقیل که زبان از بیانش الکن است بیا، بیا و در گوش سالمم! زمزمه کن؛ زمزمه ای موزون با ریتمی هم وزن بودنت، هم وزن مهربانی ات و هم وزن خنده هایت که هرگزم از یاد نخواهد رفت، دیدی؟ دیدی چگونه با اشتیاق از پیرمردانی که قصد خودکشی دارند سخن ساز می کردی؟

یادت هست؟

دو یاری که در چالش مرگ و زندگی صحنه را زندگی می کنند.

حالاکه آن پیرمرد صحنه ها، آن پیرمرد خوش سخن با لبخند جادویی اش همگان را کشت و خود آرام گرفت، بیا، بیا و در گوشی که دیگر سالم نیست آرام زمزمه کن، بگو این چه رازی است که هر سال بهار با عزای دل ما می آید؟

نه، این برف را دیگر سر بازایستادن نیست

ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری.

برای استادی بی بدیل، جعفر والی