آرشیو شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۵، شماره ۶۴۶۰
صفحه آخر
۱۶
یادداشت

داخلی. بلوچستان. بهار

علی مرتضوی فومنی (نمایشنامه نویس)

اسفندماه است. دوره آموزشی بهبود مهارت های سوادآموزی، که چراغش را «موسسه پژوهشی دانایار» روشن کرده، با همکاری «اداره کل آموزش و پرورش سیستان و بلوچستان»، با برگزاری کارگاه های آموزشی هنرهای تجسمی و هنرهای نمایشی در بلوچستان آغاز می شود و برگزاری کارگاه «بداهه پردازی» برای آموزگاران بلوچ، بهانه سفرم می شود با جمعی از خوبان، به آن دیار نجیب. سومین روز کارمان است. آموزگاران زن، مگو و موقر، چسبیده به هم نشسته اند و نگاهشان به من و همکارم است که می خواهیم بازی نمایشی بداهه ای را معرفی کنیم تا همانجا دسته جمعی بازی شود. نام بازی «قاب یخی» است و در آغاز از همه می خواهیم با دو دستشان یک «قاب» (فریم) بسازند به رسم اهالی سینما، و دست بچرخانند به هرجا که می خواهند، بعد قاب شان را ثابت و ساکن، روی نقطه دلخواه مشخصی نگه دارند، اصطلاحا قاب ببندند و بگویند در آن قاب، از لای آن انگشتان کشیده لرزان، چه می بینند. زنان آموزگار بلوچ قاب می بندند و در آن چاردیوار بی منظر، هرکه از هرچه در قابش می بیند می گوید، از تخته پاک کن گرفته تا عکس رئیس جمهوری و ترک روی دیوارها. نوبت به زنی می رسد که دستش را رو به پنجره گرفته است و روی پرده ضخیم و تیره ای که پنجره بسته را پوشانده، «قاب» بسته است. زن می گوید: «بهار.» من و همکارم متعجب می پرسیم: «بهار؟!» زن می گوید: «بله، بهار.» می گوییم: «شما که قاب تان رو به آن پنجره است، رو به آن پرده!»؛ زن محکم و مطمئن می گوید: «اما من دارم آن بیرون را می بینم، دارم بهار را می بینم.»...

دستانم را فریم می کنم و قاب می بندم روی همان پرده، همان پنجره... نه! بغض، تعارف نیست که «آمدنیامد» داشته باشد، فقط «آمد» دارد.