آرشیو پنج‌شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶، شماره ۴۰۰۵
صفحه آخر
۱۶
در حوالی ادبیات

انگار خودم نیستم

اسدالله امرایی

رمان «انگار خودم نیستم» نوشته یاسمن خلیلی فرد رمانی است با بن مایه های نوستالژیک و روابط از هم گسیخته میان آدم ها. رمان هفت راوی دارد، چهارتا زن و سه مرد هستند که هر کدام قصه ای را روایت می کنند. این رمان به تازگی در انتشارات ققنوس منتشر شده و داستانش درباره آدم هایی است که خودشان را گم کرده اند و آنقدر از خود فاصله گرفته اند که دیگر خودشان را هم نمی شناسند. داستان به صورت اپیزودیک پیش می رود و این رمان از زبان چند راوی روایت می شود و گذشته و حال را به هم پیوند می زند. داستان به خصوص جاهایی که از زبان زنان روایت می شود، باورپذیرتر است. «اسمش محمد شایان است و خانه اش برج های هرمزان. نمی دانم علی و امیر و مجتمع آتی ساز از کجا به ذهنم رسیده بود؟ توی ماشین نشسته ام ونمی خواهم بیرون بیایم و جلو علیرضا را که کم مانده یکی بخواباند توی گوش محمدشایان، بگیرم. دستم را زده ام زیر چانه و آرنج را تکیه داده ام به شیشه و نگاه شان می کنم. شیشه طرف علیرضا پایین است و صدای شان را می شنوم. پسره هول کرده. بی دست و پاتر از آن است که بخواهد برای علیرضا، علیرضای عصبانی شاخ و شانه بکشد. به تته پته افتاده و جان کس و کارش را قسم خورده که خبری از شانار ندارد و چند روزی است موبایل شانار خاموش است. علیرضا رنگ انار شده و با این حال سعی می کند به خودش مسلط باشد: «ببین تا نگی دختر من کجاست دست از سرت برنمی دارم.» به محوطه سرسبز مجتمع نگاه می کنم و به علیرضا و محمد شایان که دم پله های ورودی بلوک ایستاده اند و کم مانده علیرضا با او گلاویز شود.» خلیلی فرد، عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی و کار شناس ارشد کارگردانی سینما است و در کنار پرداختن به ادبیات و داستان نویسی به صورت جدی در زمینه نگارش فیلمنامه هم فعالیت می کند و چند فیلم کوتاه در پرونده کاری اش هست. شاید همین سابقه و علایق سینمایی باعث شده رمانش هایش توصیفی باشد و تصویرهایی با قابلیت سینمایی عرضه کند: «گوشی را پرت می کنم روی مبل. چیزی که تمام شده، تمام شده. حرفی که نباید زده می شد، زده شده. اعتمادی که نباید خدشه دار می شد خدشه دار شده. کاش لعیا می دانست من در تمام طول آن سیزده سال چقدر دوستش داشته ام. نمی داند. نمی فهمد. و حالا دیگر هیچ چیز مثل سابق نمی شود. شروع می کند به توضیح دادن روزهای سختش. روزهایی که حتی به خودکشی هم فکر می کرده. روزهای سخت بیماری انوشه و مرگ دختر در خانه ونکوور.»