آرشیو پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، شماره ۴۰۳۳
غیر قابل اعتماد
۱۴
شعر طنز

برایم گذاشته

عبدالرضا قیصری

از بس زنم کلاس برایم گذاشته

دیگر مگر حواس برایم گذاشته!

ماموریت به مدت یک نصفه روز بود

یک عالمه لباس برایم گذاشته

از آن همه لباس ز بس شست و شست و شست

یک جل و یک پلاس برایم گذاشته

از آن همه تنوع احساس در دلم

قدری فقط هراس برایم گذاشته

از آن همه حقوق بلاشک مردها

یک حق التماس برایم گذاشته

با عشق توی سفره شامم بدون حرف

یک هفته نون و ماس! برایم گذاشته

امروز، روز مرد، بدون خیارشور

یک برگ کالباس برایم گذاشته!

باریکه ای شبیه عزیزان صهیونیست!

اندازه حماس برایم گذاشته

از آن «من»ی که قدر سه تا «جان کلود» بود

یک هیکل قناس برایم گذاشته

تشبیه را برای کلاسش ز شعر من

برداشته، جناس برایم گذاشته

من خروپف نمی کنم، اما به جرم آن

یک تخت در تراس برایم گذاشته

دیدم به خواب دوش، خدا جای قبض ها

یک دسته اسکناس برایم گذاشته

ای وای من، به جای زنم حضرت کریم

یک فرد ناشناس برایم گذاشته!

آن فرد ناشناس به عشقم درون تنگ

یک بوته عطر یاس برایم گذاشته

از خواب خوش پریدم و دیدم نه جان من

این زن که «واسه ماس» برایم گذاشته!

امروز، روز مرد، بدون خیار شور

یک برگ کالباس برایم گذاشته

این بیت را دوبار نخواندم برایتان؟... این زن مگر حواس برایم گذاشته!؟