آرشیو یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۶، شماره ۶۷۳۸
اجتماعی
۴
نکته

فاصله ما و آنها

محمد بلوری (روزنامه نگار)

نوبت به حراج یک تابلوی نقاشی رنگ روغن از یک نقاش گمنام رسید که قیمتش از چند میلیون تومان شروع شد.... یکصد... هشتصد... و قیمت به یک میلیارد تومان که رسید، زن چاق میانسالی که پالتو پوست خز گرانبهایی پوشیده بود دست بلند کرد و درخشش تخمه های درشت الماس دستبندش در روشنی چلچراغ تالار حراج، چشم ها را خیره کرد.

یک میلیارد و 200 میلیون تومان. و چشم ها به سویش خیره ماندند اما روشن نبود این خیرگی چشم های حاضران از برق تخمه های درشت الماس دستبند اوست یا قیمتی که برای خرید تابلوی نقاشی حراجی پیشنهاد داده بود. و شمارش برای پیشنهاد بالاتر شروع شد.

- یک میلیارد و200 میلیون تومان یک... دو... سه...

و مرد، چوب حراج را روی میز خطابه کوبید، رو به زن میانسال کرد:

- به یک میلیارد و 200 میلیون تومان فروخته شد به خانم... مبارک شما باشد خانم، حتما این تابلوی گرانقیمت زیبنده دیوار تالار منزل شما خواهد بود.

٭ ٭ ٭... و من به یاد خانواده زلزله زده ای افتادم که چادرشان در محاصره سیلاب دیواری نداشت تا پسر کوچک شان آیینه شکسته یادگار مادر بزرگش را بر آن بیاویزد.