آرشیو سه‌شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، شماره ۵۰۶۷
صفحه آخر
۲۰
راپورت های میرزا ادریس

از جنگل خوری، ملول شدیم...

الیوم به قصبات گرگان شده ایم به قصد تفرج و تماشا. میرزاحسن خان شالچی کاغذ فرستاده اند، دعوت کردند، اجابت کردیم. با طیاره آمده ایم که زودتر برسیم از میان ابرها گذشتیم و دماوند در سمت چپمان در قاب شیشه هواپیما پدیدار آمد. عرض ادب کردیم. لختی بعد در فرودگاه گرگان فرود آمده، میرزا حسن خان به پیشواز آمدند.

هوا بسیار به قائده و نیکو بود. فوق النهایه جان می دهد برای گشت و گذار در جنگل و کوه. بر ارابه سلطنتی میرزا حسن سوار شده به جهت اتراق در قصبات گنبد کاووس که حدود بیست فرسخ مسافت است تا آنجا. در دو طرف جاده مزارع گندم و جو و کلزا، زمین را مفروش ساخته ودر افق دور دست چند لقمه درشت ابر دهان کوه های سرمه ای رنگ را پر کرده بود. جای جای دیده از قائده و بستر جنگل تراشیده بودند و بر زمین زراعی و مسکونی خویش افزوده بودند. به میرزاحسن فرمودیم چرا این گونه کرده اند، عارض شد تصدقت گردم اهالی گنبد بی انصافی می کنند. به خاطر دو وانت محصول بیشتر چه بلا که بر سر طبیعت نمی آورند. کنار جنگل شروع می کنند به کشت و زرع و کم کم سالی یکی دو درخت می اندازند و همین جوری یا ا... یا ا... شروع می کنند به کچل کردن جنگل. فرمودیم مگه مملکت قانون ندارد؟ عارض شد دور از جان همه و حضرتتان با بعض مسئولین و ماموران می بندند و با مشتی چرک کف دست دهانشان را مهرو موم می کنند و الهی به امید تو....

فوق النهایه تاسف خورده، فرمودیم رعیت آن زمان، بدبخت خواهد شد که دزد و داروغه دست در دست هم بنهند و هم پیمان شوند. دریغ که این درختان بی زبان و معصوم را می اندازند و جبران نخواهد شد. عرض کرد بلی همین طور است. همین اول سفری حالمان گرفته شد، برویم کبابی چیزی بخوریم، بلکه بهتر شویم عجالتا فرمایش نداریم.