آرشیو پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۷، شماره ۲۱۸۷۴
اخبار کشور
۳
چشم به راه سپیده

این انتظار، پشت زمین را شکسته است

سعید محمدی
بهاریه

از بس که درد می کشی و دم نمی زنی

حتی خدا به صبر تو تبریک گفته است

مهتاب اگر هنوز درخشنده مانده است

نام تو را در این شب تاریک گفته است

نام تو را پرنده به گوش بهار خواند

صدها درخت پیر جوان شد جوانه زد

چتر اقاقیا به سر کوچه ها نشست

گیسوی باغ را نفس باد شانه زد

گیسوی شهر عطر تو را پخش می کند

بی شک عبور کرده ای از این کنارها

دلدادگان رفته کفن پاره می کنند

صوت سلام می شنوم از مزارها

این انتظار، پشت زمین را شکسته است

آقا تو شانه های زمان را تکان بده

تنها به دست تو کمرش راست می شود

لطفی کن و دوباره خودت را نشان بده

این انتظار را به بهاری تمام کن

یا ذره ای به ما بده از آن صبوریت

بی تو نفس کشیدن و مردن بدون تو

تقدیرمان مباد که سخت ست دوریت

نغمه مستشار نظامی

خنده غنچه

خنده غنچه مرا یاد تو می اندازد

در دلم، خانه ای از نور خدا می سازد

بس تفاخر کند این باغ به صحرا و به دشت

که به یمن نفست، بر همگان می نازد

جامه ات سبز، چمن سبز، همه صحرا سبز

پرچمی سبز، به تکریم تو می افرازد

باغ، خندان و غزل خوان و زمین پرنعمت

همه دشت، به توصیف تو می پردازد

خنده سبز چمن زار، به هنگام بهار

به همه زردی و هر سردی و غم می تازد

مست و دل شاد، ز دیدار تو، هر رهگذری

به تماشای تو عالم دل و جان می بازد

مصطفی معارف

بی تو بهار نیست

احساس می کنم که نباشی بهار نیست

شعری میان دفتر این روزگار نیست

معطوف می شود به شما حس واژه ها

آقا خودت بگو مگر این افتخار نیست؟

من با سروده های همه شرط بسته ام

بیتی بدون نام شما ماندگار نیست

سین سلام سفره هفت سین من بگو!

معنای این قصیده مگر انتظار نیست؟

روزی ظهور می کنی و می رسد بهار

اما به ماه و سال و زمان اعتبار نیست

تقویم هم به گفته من اعتراف کرد

سوگند می خورد که نباشی بهار نیست

هدیه ارجمند

صدایت می کنم

صدایت می کنم، عالم شمیم عود می گیرد

دو چشمانم به یاد تو، غمی مشهود می گیرد

شبی در خلوت لاهوتی روحم تجلی کن

که دارد شعر هایم رنگی از بدرود می گیرد

سواحل در سواحل، خاک سرگرم گل افشانی ست

که روزی رنگ و بو از آن گل موعود می گیرد

در اشراق ترنم ها و آفاق تغزل ها

زمین را نغمه جادویی داوود می گیرد

هلا ای قدسی سرچشمه انفاس جالینوس

به دشت زخم هامان نقشی از بهبود می گیرد

ببین مولا! به محض اینکه از عشق تو می گویم

جهان را، شوق یک فردای نامحدود می گیرد

آرش شفاعی

خاک حبیب

ز کاروان سفر کرده ام نشانی نیست

برای گفتن درد دلم زبانی نیست

برای اینکه به کوی حبیب خود برسم

من غریب چه سازم که کاروانی نیست

شبیه خیمه نازی که خانه ام شده بود

برای دیدن دلدار من مکانی نیست

چه چهره های قشنگی که نور مهدی داشت

شبیه همسفرانم که دلستانی نیست

اذان جبهه سحرگه دل از همه می برد

چو رفته روح نمازم دگر اذانی نیست

خوشا گلی که به خاک حبیب خود افتاد

نشان ز جسم غریبش جز استخوانی نیست

مرا نبود لیاقت که رخت خون پوشم

کسی که وصل به دنیاست آسمانی نیست

چه عاشقان جوانی که پیر ره بودند

به شور و عشق شهیدان دگر جوانی نیست

برای مرغ شکسته پری که جا مانده

به غیر منزل دلدار آشیانی نیست

جواد حیدری

جمعه ها

دل هوای روی ماه یار دارد جمعه ها

دل هوای دیدن دل دار دارد جمعه ها

صبح جمعه چشم در راهیم ما ای عاشقان

یار با ما وعده دیدار دارد جمعه ها

چشم های منتظر با اشک های عاشقی

هر نگاهش حرف ها بسیار دارد جمعه ها

آفتابا امر کن تا ابرها پنهان شوند

آسمان بر تابش ات اصرار دارد جمعه ها

بی تو دلتنگیم جان مادرت زهرا بیا

بی تو دیگر حالت تکرار دارد جمعه ها

دلخوشم با جمله ای سرشار از عشق و امید:

یار با ما وعده دیدار دارد جمعه ها