آرشیو دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۷، شماره ۳۱۲۴
ادبیات
۸

نقش در غیاب تکلم

«کاخ سرنوشت های متقاطع» کتابی است از ایتالو کالوینو که با ترجمه محیا بیات در نشر روزنه منتشر شده است. کالوینو از آن دست نویسندگانی است که به گواه مجموعه آثارش انواع ژانرها و شیوه ها و شگردهای روایت گری را آزموده و گاه آن ها را به هم آمیخته است. روایت دغدغه اوست و همین دغدغه است که او را به قلمرو افسانه ها می کشاند و به سمت هرآن چه به او الگویی برای ابداع شگردهایی برای روایت گری به دست دهد. کالوینو در «کاخ سرنوشت های متقاطع» به سراغ کارت های تاروت رفته و در آن ها ظرفیتی برای روایت گری یافته و این نیروی بالقوه را به کار انداخته است تا از نقش های روی کارت ها قصه بسازد. این کتاب شامل دو روایت است از مسافرانی که شبی را در جنگل در کنار هم به صبح می رسانند و تا صبح برای هم قصه می گویند. چیزی شبیه یکی از کهن ترین آثار ادبیات ایتالیا یعنی «دکامرون» بوکاچیو که آن هم داستان دور هم جمع شدن و قصه گفتن است. مسافران کتاب کالوینو اما ابزار قصه گویی برای یکدیگر، یعنی زبان و قدرت تکلم، را از دست داده اند. اما اگر کالوینو قدرت تکلم آن ها را گرفته درعوض امکان دیگری را پیش روی شان نهاده است: کارت های تاروت. مسافران در غیاب زبان و تکلم، رشته روایت را به دست نقش های روی کارت ها می سپارند و به زبان نقش ها قصه های خود را بازمی گویند و ازاین رو تصویر کارت ها نیز جزئی از متن کالوینو است. «کاخ سرنوشت های متقاطع» چنانکه در بخشی از توضیح پشت جلد ترجمه فارسی این کتاب آمده است «مانند دیگر آثار کالوینو روایتی شیرین و پر از ارجاعات ادبی و چندلایه است که کالوینو آن را حساب شده ترین کتاب خود می داند.» کتاب با مقدمه ای از کالوینو همراه است. مقدمه ای که نویسنده در آن از چگونگی شکل گیری و ساخت و پرداخت این کتاب و منشاء ایده آن سخن گفته است و همچنین از دشواری ها و موانعی که حین نوشتن این کتاب با آن ها دست وپنجه نرم می کرده است. آن چه کالوینو در این قصه ها به عنوان ابزار روایت برگزیده است چنانکه خود در مقدمه کتاب اشاره می کند تصاویر و شمایل هایی از گذشته دور است. او کارت های تاروت را به مثابه تصاویری از ناخودآگاه جمعی به عرصه ادبیات و قصه پردازی کشانده است. کالوینو در اواخر مقدمه اش بر «کاخ سرنوشت های متقاطع» دو روایت این کتاب را «قطعه ی شمایل شناسانه ی قرون وسطا – رنسانسی» نام می نهد و در ضمن از جای خالی روایت سومی در کنار این دو روایت سخن می گوید: روایتی ساخته وپرداخته «به وسیله ی عناصر تجسمی مدرن». او آن گاه این پرسش را طرح می کند که: «معادل معاصر تاروت ها به عنوان ارائه دهنده ی ناخودآگاه جمعی کدام است؟» و بعد می گوید: «به داستان های مصور فکر کردم: نه به کمیک ها بلکه درام ها و ماجرایی ها و ترسناک ها: گنگسترها، زنان وحشت زده، سفینه های فضایی، خون آشام ها، دانشمندان دیوانه.» او آن گاه نقل می کند که به این فکر افتاده است که به این دو روایت، این روایت سوم را هم اضافه کند: «انسان های گریخته از فاجعه ای رازآلود به مسافرخانه ای نیمه ویران پناه می جویند، جایی که فقط یک ورق از روزنامه ی سوخته ای باقی مانده: صفحه ی داستان های مصور. نجات یافتگان، که از ترس قدرت تکلم را از دست داده اند، با اشاره به تصاویر داستان هایشان را می گویند، اما نه با پیروی از نظم تکه ها: در ستون های عمودی یا مورب از یک تکه به تکه ی دیگر می روند.» ایده جالبی است اما کالوینو بلافاصله اضافه می کند که سراغ آن نرفته و آن را به اجرا درنیاورده است و این روایت سوم را ننوشته است. آن چه در ادامه می خوانید سطرهایی است از یکی از حکایت های این کتاب با عنوان داستان دزد آرامگاه: «عرق سرد هنوز از پشتم خشک نشده بود که باید هم سفره ی دیگری را دنبال می کردم که به نظر می رسید با آن چهارگانه ی مرگ، پاپ، هشت سکه، دوی چوبدست، می خواهد خاطرات دیگری را بیدار کند. از این که چطور نگاهش در اطراف می چرخید و سرش را به یک سمت گرفته بود، می شد قضاوت کرد که تقریبا نمی داند از کجا شروع کند. هنگامی که او سرباز سکه را در حاشیه قرار داد، تصویری که در آن تشخیص نگاه برانگیخته و خودستایانه اش ساده بود، پی بردم او هم می خواست با آن آغاز کردن از همان جا چیزی را روایت کند، چیزی مربوط به داستانش. ولی آن جوانک سرخوش، با فرمانروای خوفناک اسکلت های فراخوانده از خال شماره ی سیزده، چه چیزی برای در میان گذاشتن داشت؟ قدم زدنی اندیشناکانه در گورستان ها نبود، مگر این که با بعضی نیات شیادانه آن جا کشیده شده باشد: برای مثال، گشودن قبرها و غارت مردگان از اشیای باارزشی که جاهلانه با آن ها در آخرین سفرشان همراه شده بود...»