آرشیو پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۷، شماره ۳۱۲۷
روزنامه فردا
۱۶
دختران انتظار

در آرزوی تماشای فوتبال

بهاره رهنما

معلم زبان است و در شهر خودش شناخته شده، ازدواج نکرده و 32 ساله است. زندگی روزانه خاص خودش را دارد و استقلال مالی و درآمدش از خیلی از زن ها و دخترهای هم سن وسال خودش بهتر است!

وقتی درباره آرزویش می پرسم، شرط می گذارد به او نخندم.

قول می دهم و او با لبخندی شروع می کند: «بچه سوم یک خانواده سه فرزندی هستم با دو برادر؛ یکی کوچک تر و یکی بزرگ تر که هر سه به شدت سرسپرده و عاشق بازی فوتبالیم و هرکدام هم تیم موردعلاقه خودمان را داریم. تفاوتش این است که من بازی تیم موردعلاقه ام را در خانه می بینم و آنها از مدت ها قبل نقشه می چینند و بلیت می خرند و ذوقش را می کنند. شاید باورت نشود، اما بزرگ ترین آرزوی من همین است، همین».

منتظرم ادامه دهد و او می گوید: «من مثل خیلی از دخترهای مجرد در آرزوی ازدواج یا مادرشدن نیستم یا مثلا پولدارشدن یا دور دنیا را دیدن! نه، من واقعا آرزو دارم تا وقتی هنوز جوانم بتوانم بازی تیم موردعلاقه ام را در استادیوم ورزشی با هزاران نفر طرفدار دیگر ببینم، همپای آنها فریاد بکشم و شادی خودم را با جمع شریک شوم!»

مکثی می کند و می پرسد: «خنده دار نبود؟» جواب می دهم: «نه اصلا! به نظر من هم که طرفدار فوتبال نیستم آرزوی مهمی است و حتی من هم دوست دارم این اتفاق را تجربه کنم!»

با هیجان توضیح می دهد: «اما خیلی فرق می کند وقتی طرفدار دوآتیشه تیمی باشی و دو برادر فوتبالی هم در خانه داشته باشی و مجبور باشی هم زمان وقتی آنها در استادیوم هستند، جلوی صفحه تلویزیون خانه بنشینی و تنهایی شادی کنی و تنهایی نگران باشی!»

امیدوار می گویم: «می شود، بالاخره می شود» و او تلخ می پرسد: «کی؟»

جاخورده می گویم: «نمی دانم! دیر و زود دارد، اما حس می کنم شدنی است».

تکرار می کند که آرزو دارد تا هنوز جوان است بتواند برود و بازی تیم موردعلاقه اش را در ورزشگاه ببیند.

نگاهش می کنم که با موهای کوتاه و چشم های پرنفوذش سعی می کند تفاوت برآورده شدن آرزویش در جوانی یا پیری را برایم تفهیم کند و من پیرزنی با موهای کوتاه جوگندمی را در ذهنم تصویر می کنم که وسط یک استادیوم ورزشی نشسته و دارد بیشتر از فوتبال به هیاهوی جوانان اطرافش نگاه می کند!