آرشیو چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، شماره ۳۱۳۲
ادبیات
۹

دو نمایشنامه از وودی آلن

«مرگ» و «خدا» دو نمایشنامه اند از وودی آلن که در یک کتاب و با ترجمه شهرام زرگر در نشر بیدگل منتشر شده اند. وودی آلن با آثار سینمایی اش شهره خاص و عام است. به ویژه با آثار کمدی اش؛ آثاری که طنزشان نه از جنس لودگی که برآمده از یک نگرش انتقادی ژرف به پیرامون است. آلن زاده نیویورک است و چنانکه در توضیح پشت جلد ترجمه فارسی نمایشنامه های «مرگ» و «خدا» آمده «تاثیر چشم اندازهای نیویورکی را در تمامی آثار – از نمایشنامه ها گرفته تا فیلم هایش – می توان دید.» در بخشی دیگر از این توضیح درباره این دو نمایشنامه می خوانیم: «نمایشنامه مرگ – همچنین خدا – جزو نمایشنامه های دوران نخست فعالیت وودی آلن بشمار می روند. نمایشنامه هایی با شمار زیاد بازیگر– همچون کمدی های برادران مارکس – تاثیر از شیوه تئاتر واقع گریز برشت، و گفت وگوهایی یادآور جهان منطق گریز بکت.»

نمایشنامه «مرگ» با آمدن ناگهانی عده ای به خانه شخصیتی به نام کلاینمن آغاز می شود. آن ها که گویا از آشنایان کلاینمن هستند، نیمه شب درحالی که او در خواب است در خانه اش می آیند و می گویند برای انجام عملیاتی به قصد جستجو و دستگیری یک قاتل به وجود او احتیاج دارند. کلاینمن که گیج شده و نمی داند دوستانش از چه حرف می زنند و چیزی از ماجرای قاتل نشنیده است ترجیح می دهد به خواب ادامه دهد و کار جستجو و دستگیری قاتل را به صبح واگذارد. دوستانش اما می گویند عجله کند و به آن ها بپیوندد. می گویند دارند مردم را بسیج می کنند که با «محاسبات دقیق» و «نقشه حسابی» قاتل را به دام اندازند. حرف از یک قاتل زنجیره ای دیوانه در میان است که مردم از ترس اش نمی توانند شب ها در خیابان ها قدم بزنند. دوستان کلاینمن می گویند پلیس نمی تواند این قاتل را دستگیر کند و خود مردم باید دست به کار شوند. کلاینمن شاکی است. از دوستانش می خواهد نقشه شان را برای به دام انداختن قاتل برایش شرح دهند. آن ها اما فقط می گویند عجله کند و دنبال شان راه بیفتد. کلاینمن غرولوند می کند: «مسخره است... آدمو نصف شب با یه همچین اخبار وحشتناکی از خواب ناز بیدار می کنن. پس واسه چی به پلیس پول می دیم؟ آدم گرفته توی رختخواب گرم ونرمش خوابیده، اون وقت یه دقیقه بعدش پاش به یه نقشه کشیده می شه. یه دیوونه آدمکش از پشت سر آدم پیداش می شه و...» نمایشنامه در ادامه ابعاد کمیک تری پیدا می کند. کلاینمن در موقعیت خطیر و درعین حال مضحکی گیر کرده است. موقعیتی که هرچه پیش تر می رویم آن را بیشتر شبیه موقعیت های کافکایی می یابیم.

برخلاف «مرگ» که وقایع آن در متن زندگی شهری اتفاق می افتد، نمایشنامه بعدی کتاب در یونان باستان اتفاق می افتد. صحنه این نمایش، آتن در حدود سال پانصد قبل از میلاد است. نمایشنامه با مکالمه ای میان یک بازیگر و یک نویسنده آغاز می شود. این دو در وسط یک آمفی تئاتر بزرگ و خالی ایستاده اند و با هم حرف می زنند. صحبت شان درباره یک نمایشنامه است. نمایشنامه ای که نویسنده نوشته و گویا در پایان آن مانده است. بخشی از این مکالمه چنین است:

«بازیگر: هیچ... مطلقا هیچ.

نویسنده: چی؟

بازیگر: بی معنیه. پوچه.

نویسنده: پایانش؟

بازیگر: معلومه. پس داریم در مورد چی حرف می زنیم؟ پایانشو می گیم دیگه.

نویسنده: ما مرتب داریم در مورد پایانش صحبت می کنیم.

بازیگر: واسه اینکه مایوس کننده است.

نویسنده: قبول دارم قانع کننده نیست.

بازیگر: قانع کننده؟ حتی باورکردنی هم نیست. آدم وقتی یه نمایشنامه رو می نویسه، حقه توی پایان نمایشه که رو می شه. یه پایان قوی و محکم دست و پا کن و نمایشنامه رو از ته بنویس.

نویسنده: امتحان کرده ام. یه نمایشنامه بدون آغاز موند رو دستم.

بازیگر: اون ابزورده.

نویسنده: ابزورد؟ ابزورد چیه؟

بازیگر: هر نمایشنامه ای باید یه آغاز، میانه و پایان داشته باشه.

نویسنده: چرا؟

بازیگر: (قاطعانه) چون توی طبیعت هرچیزی یه آغاز، میانه و پایان داره.

نویسنده: دایره رو چی می گی؟

بازیگر: (فکر می کند.) قبوله... دایره ها آغاز و میانه و پایان ندارن، ولی این قدرا هم بامزه نیستن.

نویسنده: دیابتیس! به فکر یه پایان باش. سه روز دیگه باید اجرا بریم ها.

بازیگر: من نیستم. من با این افتضاح اجرا نمی رم. من به عنوان بازیگر واسه خودم یه وجهه ای دارم، طرفدارایی دارم... هوادارام انتظار دارن منو توی یه وسیله نقلیه مناسب ببینن.»