آرشیو پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۷، شماره ۴۰۷۴
شرح بی نهایت
۱۱
یاد

دو شعر از زنده یاد محمد بیابانی

فانوس

اگر که خاکم اگر باد

نمی گذارندم

از جان خود برآرم چشم

جهان مگر چند است

که او هنوز مرا می جود

و هر طرف

که رهی چرخ می دهد

فانوس

اریب فاصله اسکندری است

گذار این همه تردید

چگونه می شود به پسینگاه

نشست و صاعقه ها را

چو ریگ در ته یک چشمه حقیر افکند

هنوز پیکرم آوار آن حصار تهی ست

رسالتی که درفش است و

با لعاب دروغ

دهان موجز ما

را

تهی است ریشه

فرا گرد اعتمادکهن

به جز جرقه ای از شمشیر و

قاقمی از خون

نمی توانم دید

جهان مگر چند است

که او هنوز تو را می جود

مرا این نیز

نمی گذارندم

از جان خود برآرم چشم

برهنه بگذرم از توتیای توفانی

و داغ

را

به ابایی

درون خزم تا ماه

به دست بی سببم

به خنده های در آتش گرفته ام بنگر

به دست بی سببم

از زمین اگر خالی است

دو چشم

سر بریده به دنبال

و من در آینه او را بر آب می پاشم

و گریه چندی گاه است

و من در آینه او را بر آب می پاشم

گیاه خون سیاوش روانه رستن

صدف نشانه دیگر

و چند قطره باد

و من در آینه او را بر آب می پاشم

سفر: هنوز تو را می برد

و مرده: از سر گل های تازه می گذرد

و عشق: خانه اگر دور می شود

با اوست

و من در آینه او را بر آب می پاشم

بگو: دوباره در این گاهواره

حرفی هست

و کوکبی تنهاست

و موریانه در اندوه کوچه ها جاری است

و من در

آینه او را بر آب می پاشم