آرشیو پنج‌شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۷، شماره ۴۰۷۴
شرح بی نهایت
۱۱
قالب های شعر

قطعه

قالب«قطعه» در ادبیات کلاسیک فارسی، جایگاه ویژه ای دارد. این قالب که گستره ای از نگاه های گوناگون همچون مدح و ثنا، هجوونقیضه و موضوعات اخلاقی و اجتماعی و حکایت را در برمی گیرد قالب شعری است که تنها مصراع های زوج آن با هم هم قافیه اند.

یکی دیگر از ویژ گی های قطعه برخلاف دیگر قالب ها، مفهوم وحدت موضوع است: به این معنا که اگر شاعر بخواهد پیرامون یک رویداد و حادثه شعری بسراید، آسان ترین راه استفاده از قالب قطعه است.

قطعه حداقل دو بیت دارد و حداکثری برای آن وجود ندارد. جان بخشی به اشیای بی جان هم یکی دیگر از ویژ گی های

این قالب است.

سعدی

دوست مشمار آنکه در نعمت زند

لاف یاری و برادرخواندگی

دوست آن باشد که گیرد دست دوست

در پریشان حالی و درماندگی

انوری

ای خواجه!رسیده است بلندیت به جایی

کز اهل سماوات به گوشت برسد صوت

گر عمرتو چون قد تو باشد به درازی

تو زنده بمانی و بمیرد ملک الموت

گر بلایی ازآسمان آید

گرچه بر دیگری قضا باشد

به زمین نارسیده می پرسد:

خانه انوری کجا باشد؟

نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی

بررست و بردمید بر او بر، به روز بیست

پرسیدازچنار که توچند روزه ای؟

گفتا چنار سال مرا بیشتر ز سی است

خندید پس بدو که من از تو به بیست روز

برتر شدم بگوی که این کاهلیت چیست؟

او را چنارگفت که امروز ای کدو

باتو مراهنوز نه هنگام داوری است

فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان

آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست!

جلال الدین همایی

تندخو آتشی بود که به قهر

چون برافروخت، خشک و تر سوزد

گرچه سوزد تورا به خشم، ولی

خویش را از تو بیشتر سوزد

پروین اعتصامی

خلید خار درشتی به پای طفلی خرد

بهم برآمد و از پویه باز ماند و گریس

بگفت مادرش این رنج اولین قدم است

ز خار حادثه، تیه وجود خالی نیست

هنوز نیک و بد زندگی به دفتر عمر

نخوانده ای و بچشم تو راه و چاه، یکی است

زپای، چون تو در افتاده اند بس طفلان

نیوفتاده درین سنگلاخ عبرت کیست

ندیده زحمت رفتار، ره نیاموزی

خطا نکرده، صواب و خطا چه دانی چیس

دلی که سخت زهر غم تپید، شاد نماند

کسی که زود دل آزرده گشت دیر نزیست

زعهد کودکی، آماده بزرگی شو

حجاب ضعف چو از هم گسست، عزم قوی است

چو زخم کارگرآمد، چه سر، چه سینه، چه پای

چو سال عمر تبه شد، چه یک، چه صد، چه دویست

هزارکوه گرت سد ره شوند، برو

هزار ره گرت از پا در افکنند، بایست