آرشیو سه‌شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۷، شماره ۳۱۷۳
اندیشه
۸

درباره هایدگر متقدم و متاخر

مدخل «مارتین هایدگر» در دانشنامه فلسفه استنفورد با زندگینامه مختصر او آغاز می شود و در دو بخش جداگانه به «وجود و زمان» و فلسفه متاخر او می پردازد. شاید بتوان گفت کار مارتین هایدگر (1976-1889)، فیلسوف آلمانی، سرراست تر از همه مرتبط با پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم بود، هرچند تفکر او را باید تنها با احتیاط بخشی از این جنبش های فلسفی تلقی کرد. اندیشه های هایدگر تاثیر سرنوشت سازی بر سیر فلسفه اروپایی معاصر گذاشته اند. این اندیشه ها بر حوزه هایی بسیار فراتر از فلسفه نیز تاثیر نهاده اند؛ به طور مثال، بر نظریه معماری، نقد ادبی، الاهیات، روان درمانی و علم شناختی. سیر فلسفی هایدگر زمانی آغاز شد که او آثار برنتانو و ارسطو و همچنین مفسران مدرسی ارسطو در قرون وسطا را خواند. او از این بستر به مطالعه عمیق کانت، کی یرکگور، نیچه و دو شخصیت دیگر پرداخت: دیلتای که تاکیدش بر نقش تفسیر و تاریخ در بررسی کردار بشری عمیقا بر هایدگر تاثیر گذاشت و هوسرل که مقدر بود هایدگر درک او را از پدیدارشناسی به منزله علمی ناظر به ذوات مردود بشمارد.

«وجود و زمان» که در سال 1927 منتشر شد، معمولا یکی از برجسته ترین آثار در میان آثار اصیل فلسفه قاره ای معاصر قلمداد می شود. بسیاری از «فشردگی عذاب آور نثر هایدگر» در این کتاب سخن گفته اند و واژه سازی های فراوان او را در این کتاب تلاشی برای احیای زبان آلمانی دانسته اند. این اثر هایدگر را به سرعت در کانون توجه فضای فکری بین المللی قرار داد و انگیزه فلسفی شماری از برنامه ها و ایده های متعاقب را در سنت اروپایی معاصر، از جمله اگزیستانسیالیسم سارتر، هرمنوتیک فلسفی گادامر و دریافت دریدا از «واسازی» فراهم کرد. طبق دیدگاه هایدگر، پرسش از معنای وجود و لذا وجود بماهو وجود، در سنت و فلسفه غربی از افلاطون به بعد به دست فراموشی سپرده شده است. منظور هایدگر آن است که تاریخ اندیشه غربی به تمایز وجودشناسانه اعتنا نکرده و از این رو وجود را دقیقا نوعی موجود بنیادی شمرده و شاهد این مدعا مجموعه نام هایی است که به وجود اختصاص داده اند مثل جوهر، ایده، موناد یا خواست قدرت. در این بستر او میان امر موجودشناسانه و امر وجودشناسانه تمایز می گذارد که اولی به واقعیاتی درباره موجودات مربوط می شود و دومی به معنای وجود، به اینکه چگونه موجودات در مقام موجودات فهم پذیرند.

پس از «وجود و زمان» چرخشی در تفکر هایدگر پدید آمد که او خود آن را «گشت» می نامید. اگرچه در واگشت «همه چیز واژگون می شود» این امر نوعی تغییر نظرگاه نسبت به «وجود و زمان» نیست. آنچه باید از فلسفه متاخر هایدگر چشم داشت الگویی از گسست های مهم از «وجود و زمان» است که از درون طرحی بنیادی و مجموعه ای از دلمشغولی ها است. فلسفه متاخر هایدگر همچنان در دلمشغولی های عمیق «وجود و زمان» شریک است به این معنا که همان اشتغال خاطر به وجود و رابطه ما با آن که اثر قبلی را پیش می راند بر فلسفه متاخر او نیز حاکم است. بنابراین به وجهی بنیادی، پرسش از وجود همچنان پرسش اصلی است. با این حال، «وجود و زمان» از طریق پژوهشی درباره دازاین، آن قسم موجودی که وجودش برای او مسئله است، به صورت نوعی پدیدارشناسی استعلایی هرمنوتیکی که با تجربه معمولی بشری آغاز می شود به پرسش از وجود می پردازد. از یک وجه مهم، همین روش فلسفی است که هایدگر متاخر زمانی که از ترک سوبژکتیویته سخن می گوید آن را مردود می شمارد. البته دازاین آن گونه که در «وجود و زمان» مفهوم پردازی شده است، سوژه ای دکارتی نیست لذا ترک سوبژکتیویته به سادگی تغییری در توجه از دازاین به راهی دیگر به سوی وجود نیست. با وجود این، هایدگر متاخر ظاهرا بر این اندیشه است که تمرکز قبلی اش بر دازاین واجد صبغه سوبژکتیویته ای است که نهایتا مسیر فهم وجود را سد می کند. البته چنین چیزی به آن معنی نیست که تفکر متاخر به کلی از طرح پدیدارشناسی استعلایی هرمنوتیکی رویگردان می شود. دشواری ای که در پرداختن به فلسفه متاخر هایدگر وجود دارد بسط آن در شمار و طیف عظیمی از آثار پراکنده هایدگر شامل کتاب ها، درس ها، خطابه های مناسبتی و سخنرانی های غیردانشگاهی است لذا به راهبردی خاص برای فهم آن نیاز است. راهبردی که در مدخل استنفورد اختیار شده، نگریستن به فلسفه متاخر از منظر اثر غریب او در 1930، «افادات به فلسفه» است که از خلال آن به مفاهیمی همچون از آن خودسازی و سکونت می پردازد و با توضیح نظر هایدگر در باره تکنولوژی پایان می یابد.