آرشیو پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۷، شماره ۴۱۱۵
شرح بی نهایت
۶
شعر ترجمه

سه دوست

فدریکو گارسیا لورکا مترجم: محسن عمادی

انریکه

امیلیو

لورنزو

هرسه یخ می بستند

انریکه در عالم بستر

امیلیو در عالم چشم و جراحات دستها

لورنزو در عالم مدارس بی سقف

لورنزو

امیلیو

انریکه

هر سه می سوختند

لورنزو در عالم برگها و توپ های بیلیارد

امیلیو در عالم خون و سنجاق های سفید

انریکه در عالم مردگان و نشریات فقید

لورنزو

امیلیو

انریکه

هر سه دفن می شدند

لورنزو در جهان فلورا

امیلیو در فهمی راکد که فراموش شده بود در لیوان

انریکه در مورچه، دریا و چشمان خالی پرندگان

لورنزو

امیلیو

انریکه

هرسه در دستهای من بودند

سه کوه چینی

سه سایه اسب

سه چشم انداز برفی و یک کلبه از گلهای سوسن

میان کبوترخانه ای که ماه خود را می گسترد زیر خروس

یک و

یک و

یک

هرسه مومیایی می شدند

با مگس های زمستان

با جوهرهایی که سگ برآنها می نشیند و مستک به هیچشان نمی گیرد

با بادی که قلب تمام مادران را منجمد می کند

با انهدام سفید سیاره مشتری آنجا که دیگران مرگ را لقمه می کنند

سه و

دو و

یک

آنها را دیدم که ترانه خوان و گریان گم و گور می شوند

برای شب که اسکلت برگهای تنباکویش را نمایان می کند

برای درد من، آکنده چهره ها و خرده شیشه های بران ماه

برای شادمانی ام از چرخهای دندانه دار

برای سینه ام، پریشان از کبوتران

برای مرگ منزوی ام با تنها یک عابر غافل

من ماه پنجم را کشته بودم

و بادبزنها و دستکزنان از فواره ها آب می نوشیدند

شیر تازه ولرم و سربسته

گلهای سرخ را با درد بلند سفیدی می تکاند

انریکه

امیلیو

لورنزو

او سرسخت است

ولی گاه سینه هایی دارد ابری

سنگ سفید می تواند در خون گوزن بتپد

و گوزن می تواند در چشم های یک اسب رویا ببیند

وقتی اشکال ناب نابود شدند

به زیر جیرجیر گلهای آفتابگردان

دریافتم که مرا کشته اند

از کافه ها و گورستانها و کلیساها می گذشتند

گنجه ها و خم ها را می گشادند

سه اسکلت را دریدند تا دندانهای طلایی را چپاول کنند

حالا پیدایم نمی کنند

مرا پیدا نمی کنند؟

نه. پیدایم نمی کنند

ولی همه می دانند که ماه ششم از سیلاب به بالا گریخت

و دریا به خاطر می آورد

ناگهان

نام همه غرق شدگان اش را

افسانه سه دوست