آرشیو پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۷، شماره ۴۱۲۷
غیر قابل اعتماد
۱۰
در همین زمینه

قصیده آبیه

خاک برسر شده است حالا آب!

مجتبی احمدی

آه، واحسرتا، دریغا آب!

بی پناه و غریب و تنها، آب

روزگاری کیابیایی داشت

بود در هرکجای دنیا، آب

گاه با رود می دوید به دشت

گاه می ماند توی دریا، آب

بس که بسیار بوده پیش از این

گشته در قصه ها هویدا، آب

می شده گاه کوزه از او پر

می رسیده به دست «لیلا»، آب...

تا همین چند سال پیش هنوز

داشت وضعیتی مصفا، آب

همچنان شاد، جو به جو می رفت

شانه می زد به موی افرا، آب

بود «سهراب» با صدایش خوش

بود مضمون شعر «نیما»، آب

گرچه با لوله منتقل می شد

بود قطعا ولی گوارا، آب...

آه، اما هرآنچه بود، گذشت

خاک برسر شده است حالا آب!

گاه گاهی اگرچه هست: کم است

گاهی از بیخ نیست اما آب

آب، آن آب ناب، گم شده است

چند وقتی ست نیست پیدا، آب

رفته، اما کجا؟ نگفته به ما

رفته از دست خاک، گویا آب

ولی البته او خبر دارد

بی خبر نیست از قضایا آب...

«ما» وقیحانه، آب را کشتیم

غرقه در خاک شد سراپا آب

آب را، بی هوا، هبا کردیم

ریختیم -آه- بی محابا، آب

هرچه با آب، ما تمیز شدیم

دائم آلوده گشت با ما، آب...

همه با هم شدیم ماهی گیر

بس که آمیخت «لای و گل» با آب

غوک ها هم ابوعطا خواندند

تا که هی رفت سمت بالا، آب

ما گرفتیم از آب نیز کره

چون که دیدیم در مربا، آب!

آب در شیر و شیر در پاکت

ای بسا چرب شد به اغوا، آب!......

غالبا نان برای «ما» دارد

گر ندارد برای «آن ها»، آب

«و من الماء کل شیء حی»

نقش خود را نموده ایفا، آب!

یک نفر، این هوا، زمین خورده

داده گاهی به عضو شورا، آب!

یک نفر، بار بسته با یک «طرح»

بس که بسته به خیک «اجرا»، آب

یک نفر، رانت خورده اما بعد

روش چیزی نخورده، حتی آب

و ریاکار، بوده نانش گرم

دارد او موقع تقاضا، آب

آن که از «شمر» هم «یزید»تر است

گاه موید: «حسین، سقا، آب»......

بله، ماییم این چنین بشکوه!

وه، که با ما شده است زیبا، آب!

بس که او را مدیریت کردیم

همه جا را کند شکوفا، آب!

پس طبیعی ست این که می بینیم

توی برنامه های «سیما»، آب...

لاجرم، منجلاب خواهد شد

گر بماند همیشه یک جا، آب

دخل را هرچه بود سوزاندیم

خرج کردیم وقت اطفا، آب

ولی امکان ندارد این که از آب

خورده باشد تکان در اینجا، آب

هرکه هم گفت، گوش مان نشنید

توی هاون نکوفت، الا آب

آب، آخر گذشت از سرمان

پس نوشتیم که: دریغا آب!......

آه، ای آب، آب خوب، مرو!

باز با ما بمان شکیبا، آب!...

یاد آن روزهای خوب به خیر!

بودنت بود شادی افزا، آب!

می نوشتیم روی تخته سیاه

وقت آموزش الفبا، «آب»

تا که بابا به بچه نان می داد

بچه می داد دست بابا، آب...

آه، ای آب، درگذر از «ما»

تو روان باش جان مولا، آب!

تو روان باش تا روان باشیم

از میان کویرمان تا آب...