آرشیو پنجشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۷، شماره ۴۱۳۸
غیر قابل اعتماد
۱۴
در همین زمینه

برای این تابستان داغ و باقی قضایا

ای خدا، داغی هوا، به درک!

مجتبی احمدی

ای خدا، باز هم هوا گرم است

سخت ناجور و ناروا گرم است

می زنم داد: ای خدا! گرم است

ای خدای زمین! خدای زمان!

فصل مرگ من است تابستان

کار این آفتاب سوزان است

بی حیا، دائما فروزان است

آه، شب هم شبیه روزان است

لااقل پس تو باد را بوزان!

فصل مرگ من است تابستان

آمده موسم کباب شدن

فصل بی برقی و مذاب شدن

هی عرق ریختن، هی آب شدن

آی باران، بیا، بیا باران!

فصل مرگ من است تابستان

تو و بیرون خانه می بارد

بی شرف، ظالمانه می بارد

«آتش» از هر کرانه می بارد

زیر آن، بره می شود بریان

فصل مرگ من است تابستان

نه فقط دست و پات می سوزد

به خدا جابه جات می سوزد

همه ی عضوهات می سوزد

(همه، حتی الورید و الشریان)

فصل مرگ من است تابستان

لیک، این وضع سخت ما، به درک!

این عرق ریز بی صفا، به درک!

ای خدا، داغی هوا، به درک!

گرچه هی گفته ام که: یا سبحان!

فصل مرگ من است تابستان-

کاش بازار «حیله» داغ نبود!

صحبت «شیله پیله» داغ نبود!

بر دل این قبیله داغ نبود!

(سوخت هم کفر ازآن و هم ایمان)

فصل مرگ من است تابستان

کاش گرمی نداشت خوان هاشان

توی روغن نبود نان هاشان

بسته می شد در دکان هاشان

چه کسانی؟ همین ریاکاران!

فصل مرگ من است تابستان

خبرش گرچه شروور... داغ است

باز بازار محتکر داغ است

بره را برده اند و فر داغ است

دمبه با گرگ و گریه با چوپان!

فصل مرگ من است تابستان

ای خدا! کاش فصل «داد» شود

کار و بار بدان، کساد شود

خبر خوب هم زیاد شود

باز ما را رسان به فصل خزان

فصل مرگ من است تابستان