آرشیو چهارشنبه ۱۷ امرداد ۱۳۹۷، شماره ۵۱۷۳
صفحه آخر
۲۰
مقطع حساس کنونی

حکیم فقید و دوست دورو

امید مهدی نژاد

حکیم دانایی از کوچه ای می گذشت. جمعی از علاقه مندان علم و دانش که در کوچه بودند، به او گفتند: سلام بر تو ای مرد. به وجناتت می خورد حکیم دانایی باشی.

حکیم گفت: سلام بر شما جوانان جویای علم، بلی همین طور است.

یکی از جوان ها گفت: ای حکیم، اگر راست می گویی بگو میزان عقل هرکس را از کجایش بفهمیم؟

حکیم گفت: ساده است از حرف هایی که می زند.

جوان پرسید: اگر هیچ حرف نزد چی؟

حکیم گفت: هیچ کس آنقدر عاقل نیست که همیشه سکوت کند.

جوانان که از این جمله حکیم به وجد آمده و فهمیده بودند واقعا حکیم جالبی است، گفتند: ای حکیم، شاگرد نمی خواهی؟

حکیم گفت: اتفاقا چرا شاگردم شوید برویم.

آن گاه به همراه شاگردان جدیدش به سمت جنگل رفتند. ناگهان از دور جانوری وحشی را دیدند که به سمت آنها آمد. حکیم گفت: بچه ها نترسید، چرا که از دوست دورو بیشتر از جانور وحشی در هراس می باید بود، چرا که جانور وحشی بدنت را زخمی می کند، اما دوست دورو روحت را خراش می دهد...

هنوز جمله قصار حکیم به انتها نرسیده بود که جانور وحشی به آنها رسید و حکیم را خورد. شاگردان نیز گریختند. یکی از شاگردان در حالی که می دوید به شاگرد دیگر گفت: مرحوم حکیم را چگونه دیدی؟

شاگرد دیگر گفت: دو حکمت گفت که هردو حکمت های نابی بودند، اما خب، دومی را جای خوبی نگفت. روحش شاد و یادش گرامی باد.