آرشیو پنجشنبه ۱۸ امرداد ۱۳۹۷، شماره ۶۸۴۸
ایران جمعه: ته نشین
۱۸

شب رویایی

محمدعلی بهشتی (طنزنویس)

صدوچهل وهفت تومن بیشتر ته حسابم نمونده بود. تازه یادم افتاده بود که فردا دویست وپنجاه تومن قسط دارم. ساعت یک شب بود، با خودم گفتم می رم تو خیابون تا صبح می چرخم و صد تومن رو درمیارم. استارت زدم. باک خالی خالی بود. سی تومن بنزین زدم. شب کاری بدون سیگار امکان نداشت. لعنتی نخی نمی داد، یه پاکت گرفتم دوازده تومن. نیم ساعت چرخیدم، مسافر نبود که نبود. به اون غذا کثیفی که ابوالفضل خیلی ازش تعریف می کرد و بیست و چهارساعته باز بود نزدیک بودم. گفتم یه چی بخورم، بعد دیگه کار کار کار! بیست وپنج تومن پول غذام شد. چربیش زیاد بود و داشت اذیت می کرد. یه آب میوه فروشی پیدا کردم. ده تومن یه آب انار خوردم بشوره ببره. پشت چراغ قرمز یه بچه پرید شیشه رو پاک کنه، گفتم نقد ندارم عمو! کارتخوان درآورد، پنج تومن کشید. غذا و آب میوه سنگینم کرده بود. یه چرخی کنار خیابون پیدا کردم. حالم رو که دید گفت باید چای معجونی بزنی ردیف شی. ده تومن پول چاییم شد! بالاخره یه مسافر خورد. به مقصد که رسیدیم دست کرد تو جیبش، یهو رنگ از روش پرید! داد زد حاجی کیفم رو زدن، چه خاکی تو سرم کنم؟! همین طور که داشتم فکر می کردم فردا از کی می تونم پول قرض بگیرم، لاستیک ماشین ترکید! زاپاس هم پنچر بود! ماشین رو گذاشتم همون جا با باقی پولی که واسم مونده بود

یه دربست گرفتم فقط خودم رو رسوندم خونه!