آرشیو پنجشنبه ۱۸ امرداد ۱۳۹۷، شماره ۲۱۹۷۴
اخبار کشور
۳
چشم به راه سپیده

باز گرد ای گل پنهان شده در متن بهار

نامکرر

سلام وارث آزاده پیمبرها

عصاره دل آیینه گون کوثرها

کلیم! نوح! محمد! مسیح! ابراهیم!

خلاصه دل پاک پیام آورها

روان شده است به رگهای آسمان خونت

که می زند به هوای تو نبض خاورها

نه شایدی، نه گمانی، به حتم می آیی

خدا نشانده تو را در تمام باورها

به کاهنان پر از ادعا خبر بدهید

شنیده شد نفس یوسف از پس درها

نفس بکش که در این عصر زرد پاییزی

نسیم پر شود از عطر پاک گلپرها

بیا و از جگر ریش ریش باغ بپرس

چه ها گذشته بدون تو بر صنوبرها

چه بی حواس زمینی! چه ظهر غمگینی

تو را ندید که می آیی از پی سرها

تو را ندید که با ذوالفقار خاموشت

نشسته ای چه غریبانه بین خنجرها

چگونه «ناحیه» خواندی کنار آن گودال؟

چقدر خم شده قدت به یاد خواهرها؟

هزار شاعر نور و هزار شعر صبور

کشانده اند تو را تا خیال دفترها

هزار بار نوشتند و تازگی داری

طلایه دار تمامی نامکررها...

حسنا محمدزاده
بی تو

جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو

بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو

بس که هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد

دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو

تا به اینجا که به درد تو نخوردم آقا

هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بی تو

چاره ای کن، گره افتاده به کار دل من

راهی از کار دلم پیش نبردم بی تو

سال ها می شود از خویش سوالی دارم

من اگر منتظرم از چه نمردم بی تو

با حساب دل خود هر چه نوشتم دیدم

من از این زندگیم سود نبردم بی تو

گذری کن به مزارم به خدا محتاجم

من اگر سر به دل خاک سپردم بی تو

محمدجواد پرچم
ماه حقیقی

دوباره پنجره را بی خبر نخواهی دید

و چشم خسته من را به در نخواهی دید

همین که ماه حقیقی بر آید از دل چاه

در آسمان اثری از قمر نخواهی دید

میان ماست، همین جا؛ به دور تر هر قدر -

که خیره تر بشوی بیشتر نخواهی دید

چنین که در پی او خیره ای به صحرا، هیچ -

به جز دو بوته بی بار و بر نخواهی دید

تمام درد همین ست، مرد کم هست و -

میان سینه مردان جگر نخواهی دید

ز خیر تیغ گذشتیم دستشان حتی

برای ولوله طبل و سپر نخواهی دید

ولی من و تو دو کوهیم، کوه هایی که

میان سینه مان جز شرر نخواهی دید

دو کوه تکیه به هم داده ایم و از دشمن

به خون سینه ما تشنه تر نخواهی دید

خلاصه حرف زیادست، اگر به هم برسیم

جدای این که زمین را زبر نخواهی دید

دوباره پنجره را بی خبر نمی بینی

و پلک خسته من را به در نخواهی دید

جواد شیخ الاسلامی
السلام علیک

به دلم دیدنت برات شده، به خدا صبح و شام منتظرم

همه روزها ولی به خصوص، آخر هفته هام منتظرم

نه شبیهم به هر مسلمانی، نه نماز درست و درمانی...

چه بگویم خودت که می دانی، من چه اندازه خام منتظرم

منبرت جای خطبه خوانی هاست، چقدر جمعه ها برو و بیاست

سر سجاده ها شلوغ ریاست، من در این ازدحام منتظرم

ندبه خوان های خوش صدا جمعند، همه کله گنده ها جمعند

انتظار خواص، این جوری ست، من شبیه عوام منتظرم

جیب ها جیره خوار سبحه شده، لقمه ها لقمه های شبهه شده

انتظارت حلال بعضی ها، لب بیت الحرام منتظرم

تو کجا؟ من کجا؟ چقدر سراب؟ ساقی سال های قحط شراب

من ولی با همین وجود خراب، دست در دست جام منتظرم

زود تا محتسب خبر نشده، ریشه تاک ها تبر نشده

کار من تا خراب تر نشده، تا همین جا تمام، منتظرم

بی جواب از تو بر نمی گردد، گریه های سلام هیچ کسی

السلام علیک یا موعود، - و علیک السلام منتظرم

علی فردوسی
بهار چمن

کاش می آمدی و با تو جهان گل می کرد

از گلستان رخت گلشن جان گل می کرد

می شکفت از قدمت خنده به لب های زمین

با تماشای حضور تو زمان گل می کرد

از شمیم نفست، باغ، معطر می شد

چهره ات در دل و چشم نگران گل می کرد

هیچ دل نیست که سودایی دیدار تو نیست

کاش با آمدنت دامن جان گل می کرد

تو بهار چمنی، وقت شکوفایی گل

کاش با آمدنت خواب خزان گل می کرد

سبزه با عشق تو در دشت و چمن می رویید

لاله با مهر تو پنهان و عیان گل می کرد

می گذشتی اگر از دشت، به همراه نسیم

خاک، با دیدن تو رقص کنان گل می کرد

جای جنگ و جدل و دشمنی و خون ریزی

عشق، در باغ تمنای جهان گل می کرد

مهر افسرد، وفا سوخت، محبت پژمرد

کاش این دشت، کران تا به کران گل می کرد

باز گرد ای گل پنهان شده در متن بهار

کاش می آمدی و با تو جهان گل می کرد

محمد روحانی