آرشیو دوشنبه ۲۹ امرداد ۱۳۹۷، شماره ۴۱۶۵
صفحه آخر
۱۶
روشنایی های شب

راننده تاکسی

حسن لطفی

راننده تاکسی که سر صبح جلوی پایم توقف می کند با آنکه شبیه رابرت دونیرو است، خصوصیاتش هیچ شباهتی به خصوصیات تراویس (شخصیت اصلی فیلم راننده تاکسی اسکورسیزی) ندارد. نه اینکه بر خلاف او زمانه بر وفق مرادش باشد و جامعه اش در آرامش باشد. اصلا اینطور نیست. اما از عصبیت تراویس در او اثری نیست. سوار که شدم اولین چیزی که دیدم جمله ای بود که جلوی داشبوردش چسبانده بود «من سیاستمدار نیستم و از سیاست سر در نمی آورم!» دیدن و خواندن این جمله خودش تحریک کننده است. ویرم می گیرد تا با او درباره سیاست و این جمله اش حرف بزنم. انگار منتظر این اتفاق باشد، حرف هایم کامل نشده به تمام سوالاتی که توی ذهنم منتظر پرسشند پاسخ می دهد. شیرین، بانمک، مختصر و مفید حرف می زند. تا پیاده شوم می فهمم که از ساعت سه بامداد تا نه صبح کار می کند. از ترافیک دل خوشی ندارد و معتقد است وجود اسنپ و بازنشستگانی که با ماشین شخصی مسافرکشی می کنند از ساعت نه صبح بیشتر به چشم می آید. البته از مسافرکشی بازنشستگان و اسنپ بدش نمی آید. معتقد است اینطوری آن بنده های خدا هم دست شان پیش نامردها دراز نمی شود. از شنیدن نظرش تعجب می کنم اما نگاهش را اگر هم درست نباشد، دوست دارم. درست مثل استدلالی که در مورد ساعت کارش داشت. «بین ساعت سه تا شش صبح مردم حال می کنند وقتی یکی با تاکسی جلوشان توقف کند.» چون تا به حال موردی پیش نیامده تا این حس را تجربه کنم نمی دانم راست می گوید یا دروغ! اما اینکه دلش پی حس خوب دیگران است خوب است. البته این ساعت ها مسافرین دست به جیب تر و سخاوتمندتر هم هستند. این را که می گوید به انتهای مسیر رسیده ایم. خیال می کنم منظور خاصی دارد. دست به جیب می برم و بیشتر از کرایه اش به او می دهم. با اصرار پول اضافه را برمی گرداند و با خنده می گوید الان ساعت یک ربع به هفت است. این را می گوید و گاز می دهد و از من دور می شود.