عاشقانه ای برای شکل دیگر وجود
همه جا نقش تو پیداس/ تو سفیدی، تو سیاهی
توی معراج حقیقت/ توی ظلمت و تباهی
هر کی با هر اعتقادی/ حتی اون که بت پرسته
چه بدونه چه ندونه/ تو رو داره می پرسته
نقش تو جاری و روشن/ تو خیابون، توی خونه س
نگو پس نجف چی می شه/ واسه ما نجف نشونه س
یه نشون عاشقونه/ واسه اینکه بدونیم
که نماز عشقو باید/ به کدوم قبله بخونیم
این چیزا یه جوری کفره/ خودمونم حالی مونه
ولی از قدیم می گفتن/ حرجی نیس به دیوونه
نمی دونیم تورو داریم/ می پرستیم یا خدا رو
شهریار چه خوب گفته/ زبون حال ماها رو:
«نه خدا توانمش خواند/ نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم/ شه ملک لافتی را»
می گی بنده ام؟ قبوله/ باشه! گوش به حرفت هستیم
ولی بنده هم که باشی/ بندگیتو می پرستیم
خیلی سخته بنده بودن/ توی اوج کبریایی
اونایی که اهل حقن/ حق دارن بگن خدایی
می گن هر کسی بمیره/ چهره تورو می بینه
مثل طفل ترس خورده/ رو پای باباش می شینه
آخ! چه عشقی داره یک دم/ رو پای بابا نشستن
سر روی سینش گذاشتن/ دل شیطونو شکستن
خوش به حال اون که هر دم/ واسه دیدنت می میره
تا چشش به تو می افته/ باز دوباره جون می گیره
باز دوباره جون می ده تا/ یه بار دیگه ببینه
جون می ده تا جون بگیره/ راز عاشقی همینه