آرشیو چهار‌شنبه ۲۱‌شهریور ۱۳۹۷، شماره ۶۸۷۴
بچه های کوچه پشتی
۱۶

قصه، رنگ، توپ

اسماعیل آذری نژاد

کهگیلویه و بویراحمد استانی است در جنوب غربی ایران؛ استانی سر سبز که جنگل های بلوط زیبا دارد و کودکانی که عاشق قصه اند. من اسماعیل آذری نژاد هستم. بیشتر از 5 سال است برای کودکان 60 روستا کتاب قصه می برم تا آنان با یار مهربان دوست باشند و در این سال ها چقدر دوستان خوبی شدند. کودکان روستایی هر روز عصر که از چوپانی در کوه برمی گردند، زیر درختان بلوط جمع می شوند و باهم قصه می خوانند، نقاشی می کشند و در مورد کتاب هایی که خوانده اند با هم حرف می زنند. اینجا قصه بچه ها را برایتان می نویسم. هر هفته یک قصه کوتاه از بچه های روستایی کهگیلویه و بویراحمد بخوانید.

قصه خوانی با لکنت زبان

داشتم تنها از روستا برمی گشتم. خانمی با 3 بچه اش با یک گونی سنگین در جاده پیاده می رفت.

سوارشان کردم. پسرش لکنت زبان داشت. از او پرسیدیم: «قصه بلدی؟» گفت: «بله.» و آن وقت قصه ای با نام «ایزی و راسو» را به زیبایی برایم تعریف کرد.

پرسیدم: «این قصه را از کجا یاد گرفتی؟» گفت: «در روستای لاوه خانم استاد قصه می خواند. من هم یاد گرفتم.»

خانم استاد یکی از مربی هایی است که در روستا کتاب و دیگر امکانات به او تحویل داده شده تا برای بچه های روستایشان قصه بخواند و کتاب امانت بدهد.

مسیرم با مادر و سه فرزندش یکی نبود اما دلم نیامد قصه گفتن پسر را قطع کنم. آنها را تا روستایی که می خواستند بروند، رساندم و گذاشتم چند قصه دیگر تعریف کند. مادرش گفت: «بچه ام لکنت دارد اما عقل و اراده اش خوب است.»

چند کتاب به پسر هدیه دادم و از او خواستم شب ها برای دو خواهرش قصه بخواند. پسر باادبی بود. خیلی خوشحال شدم که قصه خوانی اینقدر نتیجه خوبی داشته است. اشک در چشمانم جمع شده بود.