آرشیو سه‌شنبه ۲۰‌شهریور ۱۳۹۷، شماره ۵۱۹۹
صفحه آخر
۲۰
یادداشت

خیز و جامه نیلی کن...

حامد عسکری

دنبال پیرهن مشکی ام می گردم توی کمد پیراهن هایم، شیطنت می کند پیدا نمی شود، میان رنگ ها و طرح ها گویا قایم شده باید نازش را بکشم، حواست نباشد، گم می شود. پیدایش می کنم جلوی پره های بینی ام می گیرم بوی خاصی می دهد بوی بنفشه و چوب، بوی ادویه و کندر، بوی گمشده ای که ته مشامم را نوازش می دهد، بوی زیر گلوی نوزاد، بوی یال اسب، اتو را آب می کنم دلشوره دارم. اذان مغرب که می دهند نماز به کمرم می زنم و تسبیحات را به گاه اتو کردن پیراهن می گویم، از آستین راست شروع می کنم.

روضه دست ها جان می گیرد، دست های بلند و رشیدی که قطع شدند، به آستین چپ می رسم به سوراخ شدن مشک فکر می کنم نا امید شدن سقا به خجالتی که کشید، حالا دارم روی جیبم را اتو می کشم، جیب پیراهن های مردانه تک جیب درست روی قلب است، اتو را پاف می دهم پاف می دهم پاف می دهم... قلب است که باید بسوزد، قلب پیراهنم را حرارت می دهم تا صاف شود تا بسوزد تا نمناک شود، چروک های قلب پیراهن را می گیرم.

می گویم قلب روضه تیر سه شعبه بر سینه سیدالشهدا جان می گیرد، قلبی که تشنه بود، قلبی که مهجه اش هم در راه خدا بر زمین ریخت، حتما می پرسید مهجه چیست؟ قلب مرکز خون بدن است و برای ارتزاق خودش خونی دارد که هیچ گاه از خودش خارجش نمی کند و اگر آن خون را از قلب خارج کنیم قلب تبدیل به یک بافت سفید رنگ می شود، ارباب بی کفن ما آن خون را هم در راه خدا داد و با قلبی سپید از گودی قتلگاه به آسمان پر کشید، به یقه می رسم جای حوالی گلو پشت یقه جایی مماس با گردن... مارک پیرهن را می کنم پشت گردنم را می خراشد... ملتفتید که... حالا پیرهن اتو شده به رخت آویز آویزانش می کنم. دکمه های پیرهن باز است... و لبه های پیراهن در نسیم می رقصد... زل می زنم به پیراهن: بسم ا... الرحمن الرحیم حی علی العزا...