آرشیو پنجشنبه ۲۲‌شهریور ۱۳۹۷، شماره ۵۲۰۱
صفحه آخر
۲۰
یادداشت

به احترام خاتون 3 ساله

حامد عسکری

از سه سالگی رد شده بود. آن شب گیر داد من را هم ببر روضه. میگرن مادرش عود کرده بود و دوتایی قرار شد برویم. چادر عربی و جوراب دم پا تور ی اش را پوشید و حاضر بود. توی مجلس مردانه نبردمش که هول نکند. یک تکه موکت عقب صندوق ماشین داشتیم، انداختم و نشستیم توی خیابان امیرآباد مسجد امیر. روضه خوان شروع کرد. هر از گاهی وسط اشک هایم می پرسید از کیستی رقیه خاتون(س). بینی بالا می کشیدم و با حوصله جواب می دادم. به جواب هایش که رسید آرام گرفت حالا ساکت شده بود، روضه تمام شد.

شام نذری هیات را هم خوردیم، برگشتنا توی ماشین گفت: بابا؟ گفتم: جانم. گفت یک چیزی می گویم ناراحت نشو! گفتم: بگو.

گفت: من امام حسین(ع) و دخترش را بیشتر از تو دوست دارم. وسط بلوار کشاورز زدم بغل، دستی را کشیدم و توی بغل هم اشک ریختیم، گریه که فرو کش کرد، راه افتادیم سمت خانه و خوابیدیم.

فردایش همه خواب بودند من آمده بودم سر کار، نوتیف پیغام واتساپ آمد، یک عکس بود. یک پیاله که تویش چند جفت گوشواره پلاستیکی و بدلی و چوبی بود و یک جفت هم گوشواره طلا. همسرم فرستاده بود، پرسیدم قضیه چیست؟

گفت: صبح همه گوشواره هایش را جمع کرده ریخته توی این پیاله می پرسم، قصه چیست، جواب داده: دیشب آقاهه می گفت دختر امام حسین (ع) گوشواره نداشته، من خجالت می کشم گوشواره داشته باشم، به بابا بگو اینها را ببرد، بفروشد و بدهد دایی هادی خرج هیات کند.

حدود شش سال از آن محرم می گذرد. حالا حدود ده سال از خدا عمر گرفته، دختر تقریبا ده ساله من حالا حدود شش سال است از گوشواره متنفر است....