آرشیو دوشنبه ۲۶‌شهریور ۱۳۹۷، شماره ۵۲۰۴
صفحه آخر
۲۰
سرباز ره دین

خود از پیامبر(ص) شنیدم...

امید مهدی نژاد

حسین - سلام خدا بر او - راه مکه گرفته بود که عبدا... بن عباس به حضورش رسید و گفت:

- چنین مصلحت می بینم که با یزید بیعت کنی و چنان که در روزگار معاویه صبر پیشه کردی، در ایام یزید نیز چنین کنی، باشد که از حکم الهی لطیفه ای ظاهر گردد، که مقصود تو نیز حاصل آید.

حسین(ع) گفت: چه می گویی، من آن نی ام که با یزید بیعت کنم و حال آن که رسول خدا در حق او گفته است آنچه گفته است.

عبدا... گفت: راست می گویی، که من خود از رسول خدا شنیدم که فرمود: «در یزید خیری نیست، که او فرزند من و فرزند دختر مرا خواهد کشت...»

حسین (ع) گفت: ای عبدا...، چه می گویی در حق جماعتی که پسر دختر رسول خدا را از سرا و مولدش نفی کرده اند و از مجاورت حرم و زیارت تربت محرومش گردانده اند و او را ترسانده اند تا در موضعی قرار نگیرد و قصد ریختن خونش کرده اند، حال آن که او را گناهی نباشد؟

عبدا... گفت: جز این نگویم که کافرند و بی نمازند و از یاد خدا غافلند. اما تو، ای فرزند رسول، خدای تعالی از کردار ظالمان غافل نباشد و گواهی می دهم که هرکس تو را از مجاورت و محاورت جدت منع کند، در آن جهان حظ و نصیبی ندارد.

حسین (ع) فرمود: من نیز شهادت می دهم