آرشیو یکشنبه ۱ مهر ۱۳۹۷، شماره ۴۴۲۹
تاریخ و اقتصاد
۳۰

گفته ها

سال سوم دبیرستان بودم و اواخر شهریور ماه همه خانواده هایی که فرزند دانش آموز داشتند برای بازگشایی مدارس آماده می شدند. از خردادماه تحرکات دشمن بعثی در مرز ایران و عراق آغاز شده بود و ما هر روز صدای گلوله و خمپاره را می شنیدیم.

برای بالا بردن آمادگی مردم یک دوره آموزش نظامی برای دخترها برگزار کرده بودند و 80 نفر از خانم ها در این دوره آموزش نظامی که در استادیوم خرمشهر برگزار شده بود، شرکت کردیم. بعد از مدتی از بین این نفرات چند نفر را برای فراگرفتن دوره های مربیگری آموزش نظامی انتخاب کردند و من هم یکی از آنها بودم. در حمله روز اول دشمن به خرمشهر 400 نفر شهید شدند و بسیاری از خانواده ها دسته جمعی شهید می شدند. لحظات بسیار تلخی بود. از یک خانواده 8 نفره تنها یک پسر 3 ساله زنده مانده بود و دشمن شهر را زیر باران گلوله و خمپاره قرار داده بود. من به همراه تعدادی از خانم ها در مسجد وظیفه داشتیم تا اسلحه های ام یک را به رزمنده ها برسانیم. بعد از آن مسوولیت مهمات رابه ما دادند و ما باید مهمات را از لشکر 92 زرهی تحویل می گرفتیم و بین رزمنده ها توزیع می کردیم. مهمات را در زیرزمین خانه یکی از تجار خرمشهر که کنار رودخانه بود، جاسازی کرده بودیم.

منبع: ایرنا- از خاطرات کبرا عارف زاده