آرشیو پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷، شماره ۶۸۸۵
ایران جمعه: سیاسی
۸

در را پشت سرت نبند برادر!

دکتر محمد مهاجری (فعال رسانه ای اصولگرا)

هم نسلان من به شنیدن خبرهای ترور و انفجار عادت دارند. این جور خبرها در مقاطعی از زندگی شان، جیره روزانه بوده است. آنها هم که افتخار حضور در صحنه های دفاع مقدس را داشته اند، از شنیدن خبرشهادت دوستان و عزیزانشان حس دوگانه ای پیدا می کنند. هم خوشحال می شوند و هم غصه دار. خوشحال می شوند چون می بینند عاشقی به دیدار حضرت عشق رفته و در خلد برین جای گرفته. محزون می شوند چون خودشان را مانده از قافله یاران می بینند. همه شهیدانی که روز شنبه، قربانی توطئه دشمنانه شدند، عزیز و گرامی اند. برای تک تک شان دلم لرزید و آن کودک 4ساله ای که مادرش در اوج صفا، شیرین زبانی های دردانه اش را بیان کرد، دلم را لرزاند. مگر ممکن است در اینجور مواقع، دل آدم نشکند و اشک سرازیر نشود؟ اما راستش برای جانبازان و رزمنده هایی که 30سال بعد از جنگ، با ویلچرهایشان به سمت شهادت، با دستشان رکاب می زدند! اصلا دلم نسوخت. چون شهادت حق شان بود. باید حق شان را کف دست شان می گذاشتند! اصلا خست کرده بودند و به آنها نداده بودند! انتظار از سخت ترین حس های عالم است. با همه قشنگی اش شکنجه است. یک ثانیه اش ساعت ها به نظر می آید. و چه کسی می تواند بفهمد زجری را که جانبازان و رزمندگان شهید حادثه اهواز در این سی سال کشیده اند چقدر بوده است؟ و مگر پاداش این انتظار جز شهادت است؟ آنها رفتند و با جهان آراها و علم الهدی ها جمع شان جمع است. در بهشت خدا حال می کنند و «عند ربهم یرزقون» اند. اما کاش وقتی می روند در را پشت سرشان نبندند. در دل سرد کویر برهوت این دنیا، هنوز هستند کسانی که دارند برای پیوستن به رفیق های قدیمی شان، به تلخی انتظار می کشند. «من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه، فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر»