آرشیو شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷، شماره ۵۲۱۲
سیاست
۲
طنز

داستان ارسطو و اسکندر و تورقوزآباد

امید مهدی نژاد

ارسطو به اسکندر گفت: تمام دنیا را فتح کن، اما به ایران کار نداشته باش. اسکندر در هنگام کشورگشایی توصیه استاد را به فراموشی سپرد و ایران را نیز تسخیر کرد.

مدتی بعد اسکندر طی نامه ای به ارسطو گفت: استاد عزیز، با سلام و احترام. من ایران را فتح کردم، و اکنون مشکلی دارم. و آن این است که اینها بعکس ظاهرشان خیلی سفت هستند و من نمی توانم در ارکان و تار و پود آنها نفوذ کنم. چه کنم؟

ارسطو طی پاسخ نامه ای گفت: نخست آنکه خلق و خوی اشرافی را درمیان همه کارگزارانت بگستران. دوم آنکه آش آلو بخور تا مزاجت معتدل گردد و سوم آنکه به تورقوزآباد برو و از تاسیسات هسته ای چ عکس بگیر و اسرار هسته ای را فاش کن.

اسکندر به هرسه توصیه ارسطو عمل کرد و در نهایت بکلی ضایع شد. پس طی نامه ای به ارسطو گفت: استاد، مورد اول که مالی نبود. مورد دوم مرا از کار و زندگی انداخت و مورد سوم یک قالیشویی بود.

استاد نیز طی پاسخ نامه ای گفت: من به تو گفتم ایران را اشغال نکن. چرا که من فردی ایرانی الاصل هستم و اسم واقعی ام هم آرستاو بمعنای فرخنده و خجسته و بشکوه است. و این از اسرار است و کسی نمی داند و به کسی نگو. اما حالا که به حرف من گوش نکردی و ایران را اشغال کردی، من هم با موارد دوم و خصوصا سوم کاری کردم که تو رسوای عالم شوی و در طول تاریخ به تو بخندند. تا تو باشی من بعد به حرف استاد گوش کنی و به ایران زمین نیز چشم طمع ندوزی.

و بدین ترتیب اسکندر بی آبرو شد و نتوانست به فتوحات خود ادامه دهد و از حیز انتفاع ساقط شد.