آرشیو دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷، شماره ۴۴۳۶
تاریخ و اقتصاد
۳۰

واکاوی

ماجرای قتل منصور و اتهام حاجی بابا

اشک می ریزد وقتی روزهای پرتلاطمی را به یاد می آورد که همسرش ترسیده و مضطرب به شهربانی رفت تا با مذاکره ثابت کند او در ماجرای قتل حسنعلی منصور، نخست وزیر وقت، بی گناه است و نباید اعدام شود. علی اصغر حاجی بابا بعد از گذشت نیم قرن هنوز با یادآوری آنچه در آن روزها بر او رفته و شاید از یادآوری رنج و اضطراب همسر مرحومش بغض در گلو و اشک در چشم دارد. پسرش محسن حاجی بابا می گوید به همراه مادر در ناصرخسرو بوده که ناگهان روی میز روزنامه ها دیده در صفحه اول روزنامه «اطلاعات» عکس پدرش به عنوان یکی از پنج نفر اعدامی چاپ شده است.

ماجرا از این قرار بوده که چون قتل منصور به دست محمد بخارایی، از کارکنان آهن فروشی علی اصغر حاجی بابا، رخ داده، او را نیز به ظن همدستی در قتل دستگیر کرده و تا آستانه اعدام پیش برده بودند. علی اصغر حاجی بابا خود در شرح این موضوع روزی را به خاطر می آورد که رادیو اعلام کرد: «محمد بخارایی شاگرد آهن فروش اقدام به ترور منصور کرده است.» با مذاکرات همسرش روز بعد خبری که در اطلاعات منتشر شده بود، تکذیب شد و در بررسی ها نیز مشخص شد او در این قتل نقشی نداشته است. اما رنج هایی که در آن ماجرا بر او و همسرش رفته، هنوز حاجی بابا را به گریه می اندازد. اگرچه این تنها یکی از ده ها تجربه پرتلاطم مردی است که در نیم قرن پس از آن ماجرا، از آهن فروشی تا تاسیس چند کارخانه و تداوم فعالیت های صنعتی، تلاطم های متعددی را پشت سر گذاشته است. مردی که اکنون در دهه 80 زندگی همچنان آرزوی آبادانی و پیشرفت صنعتی ایران را در سر می پروراند و به آزادی و حاکمیت قانون در کشورش می اندیشد. مردی از نسلی که آموخته بود به هر راهی می رود وطن دوستی را فراموش نکند. مردی که به افق های دور می نگرد و به جای غم نان امروز و امشب خود، در اندیشه نان مردمان 10 سال و 100 سال بعد این سرزمین بوده است.

مردی که در جریان مقاومت در برابر کودتای 28 مرداد با تهدید به آتش کشیده شدن لحاف دوزی اش از سوی کودتاچیان مواجه شده بود و در جریان انقلاب اسلامی هم از سوی تعدادی از کارگرانش تهدید شد، کتک خورد و حتی سرش شکست، اما زخم کارگرانش را تحمل کرد و به کارآفرینی ادامه داد تا امروز که به عنوان کارآفرین پیشکسوت و بنیانگذار صنایع ریخته گری و فروآلیاژ کشور شناخته می شود. او در نوجوانی به قدری مغرور بود که با یک ضربه سیلی برادر قهر و فرار کرد و 6 ماه به خانه پدری برنگشت، حالا با هزاران ضربه سنگین تر همچنان به توسعه صنایعی می اندیشد که روزی به راهشان انداخته است و امروز اداره آنها را به فرزندان و فرزندان فرزندانش می سپارد. پسرش محسن حاجی بابا که ادامه دهنده راه پدر در صنعت است، به تازگی مدیر عاملی کارخانه رزیتان را به مهدی حاجی بابا سپرده است و حال باید دید نسل سوم خانواده میراث خانوادگی را که نه فقط چند کارخانه، بلکه دستاورد ده ها سال عشق ورزی به وطن است به کجا می برند و تا کجاها می رسانند.

مهدی حاجی بابا خشم و امیدش را در هم می آمیزد و می گوید: «واقعا چه کسی می تواند به من بگوید 10 سال دیگر وضعیت من در این مملکت چیست؟ من صنعتگرم. با دو حرکت [اشتباه] دولت، قفلم، خوابیده ام و باید تعطیل شوم و واقعا شاید آنقدرها هم [برای کسی] اهمیت نداشته باشد. با چند سال تحریم و سیاست های غلط اقتصادی دولت قبلی، چقدر کارگاه و کارخانه ورشکست شده اند.»

منبع: هفته نامه تجارت فردا، شماره186
معاهده تجاری ایران و انگلیس

پس از فروپاشی حکومت افشاریان و بروز ناآرامی در بعضی از مناطق ایران، روابط خارجی کشور هم صدمه دید. انگلیس از جمله کشورهایی بود که منافع قابل توجهی در خلیج فارس داشت. روابط آن کشور با ایران ایجاب می کرد تا این موضوع در صدر سیاست های بریتانیا قرار گیرد. با قدرت یافتن کریم خان زند، انگلیسی ها برای تحکیم روابط خود با دربار زندیه، هیاتی دیپلماتیک به شیراز فرستادند و در جریان مذاکرات، موافقت خان زند را برای تجارت آزاد بازرگانان خود دریافت کردند. این موافقت اجازه تاسیس تجارتخانه در بوشهر و معافیت آنان از حقوق گمرکی را شامل می شد. در مقابل انگلیسی ها متعهد می شدند، سودی را که از محل فروش کالاهای خود در ایران به دست می آورند از ایران خارج نکنند و در عوض اجناس ایرانی را به انگلیس ببرند.

چند سال بعد، دولت انگلیس برای افزایش حجم عملیات تجاری خود، هیات دیگری به شیراز گسیل داشت و خواستار گسترش روابط دوجانبه شد. کریم خان به نمایندگان انگلیس روی خوش نشان نداد و اظهار کرد: «من پادشاه ایران نیستم و وکیل دولت و رعیت هستم. اگر او با پادشاه ایران کاری دارد، او را نزد شاه اسماعیل سوم که در قلعه آباده می باشد، ببرید و کارش را انجام دهید وگرنه ما با او کاری نداریم. اهالی ایران هم احتیاجی به امتعه و اقمشه فرنگی ندارند. زیرا پنبه، پشم، کرک، ابریشم و کتان در ایران زیاده از حد و اندازه وجود دارد.» برخورد کریم خان زند با هیات انگلیسی نشان از سیاست های توسعه طلبانه و یکجانبه آن کشور داشت. پس از تعرض های «میرمهنا» در خلیج فارس و تبدیل شدن او به یک مشکل جدی برای خان زند، انگلیسی ها از فرصت به دست آمده نهایت بهره برداری را به عمل آوردند و آمادگی خود را به منظور سرکوب میرمهنا به کریم خان اعلام کردند.

هیات انگلیسی وارد ایران شد و ضمن مذاکره با دربار زند، موافقت نامه ای بین طرفین به امضا رسید که به موجب آن دو دولت تعهدات زیر را پذیرفتند:

1 ) دریافت حق انحصاری تجارت جزیره خارک توسط انگلیسی ها

2 ) همکاری نیروی دریایی انگلیس با ایران برای مقابله با میر مهنا

3 ) فروش پارچه های مورد نیاز لباس سربازان زندیه از سوی انگلیس

4 ) تعهد ایران برای اعطای ابریشم گیلان و پشم کاشان به انگلیس، در مقابل پارچه های این کشور.

این معاهده سرانجام چندان مطلوبی نداشت و چون انگلیسی ها توفیقی در بیرون راندن میرمهنا از خلیج فارس نداشتند، کریم خان دستور لغو آن را صادر کرد و به زکی خان فرمان داد تا خارک و مواضع دیگر انگلیسی ها را تصرف کند، این کار صورت گرفت و موقتا روابط دو کشور رو به تیرگی نهاد.

منبع: عباس رمضانی، معاهدات تاریخی ایران، انتشارات ترفند، 1387 .