آرشیو پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۷، شماره ۴۲۰۵
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

یک لحظه...

سروش صحت

زنی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «یه دفعه هوا سرد شد.» مردی که عقب نشسته بود، گفت: «بله، انگار نه انگار تا دو هفته پیش داشتیم از گرما خفه می شدیم.» زن گفت: «خیلی عجیبه تا اسم پاییز می یاد هوا سرد می شه… بعد اسم بهار می یاد هوا گرم می شه.» مرد گفت: «ما که اصلا نمی فهمیم چطور داره به این سرعت می گذره، همین دیروز عید بود، چشم به هم زدیم شد پاییز، تکون بخوریم دوباره عیده.» راننده بدون اینکه به زن یا مرد نگاه کند، گفت: «اینها که چیزی نیست، چشم به هم بزنید به همین سادگی مردید.» مرد با تعجب پرسید: «یعنی چی؟» راننده گفت: «یعنی یه روزی داری حرف می زنی، نیم ساعت بعدش نیستی… تمام.» زن و مرد هیچ کدام از حرف راننده خوش شان نیامد. زن با دلخوری گفت: «نگه دارید من پیاده می شم.» راننده توقف کرد. زن پیاده شد و صندلی جلوی تاکسی خالی ماند. تاکسی رفت و دور شد…