آرشیو پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۷، شماره ۴۲۱۱
صفحه آخر
۱۶

دربست

سروش صحت

می خواستم به مرکز شهر بروم. تاکسی دربست گرفتم. راننده گفت کرایه بیست و پنج هزار تومان می شود. قبول کردم و تاکسی راه افتاد. بعد از چند دقیقه دیدم موبایلم را جا گذاشته ام. به راننده گفتم: برگرد تا موبایلم را بردارم بعد برویم. راننده گفت: کرایه به جای بیست و پنج هزار تومان، چهل هزار تومان خواهد شد. زورم آمد و گفتم: «پس پیاده میشم.» راننده ایستاد. یک اسکناس 10 هزار تومانی به راننده دادم. راننده گفت: «بیست و پنج هزار تومن میشه…» گفتم: «من که تا مقصد نرفتم.» راننده گفت: «برای من فرقی نداره، خودت میخوای پیاده بشی، من تا اونجا میرم.» گفتم: «خب مسافر بگیر.» راننده گفت: «اینجا دیگه مسافر گیرم نمیاد.» دوباره زورم آمد و این بار خیلی بیشتر از دفعه قبل. دیدم تاکسی ایستاده است و راننده دارد جر و بحث می کند، در یک لحظه از ماشین پیاده شدم و شروع کردم به دویدن. راننده تاکسی هم پیاده شد و دنبالم دوید. باورم نمی شد راننده مثل برق می دوید و فریاد می زد: «له ات می کنم. وایسا… بگیرمت می کشمت.» همان طور که می دویدم فریاد زدم: «ماشینت را ول نکن، به خاطر بیست و پنج هزار تومن اینقدر ندو… الان ماشینت را هم می برن.» راننده نعره زد: «ببرن. پول ماشین را هم ازت می گیرم.» و لحظه ای بعد من را گرفت. همان جا دوتا کشیده توی گوشم زد و بیست و پنج هزار تومان را گرفت. کتک خورده و خجالت زده می خواستم بروم که راننده گفت: «صبر کن… برم ببینم ماشین هست، بعد برو» با راننده تا جایی که تاکسی را رها کرده بود، آمدم. ماشین را برده بودند… .