آرشیو سه‌شنبه ۶ آذر ۱۳۹۷، شماره ۴۴۸۱
تاریخ و اقتصاد
۳۰

گاهشمار

جعفر شهری، راوی طهران قدیم

جعفر شهری باف، محقق و مورخ 6 آذر 1378 در سن 85 سالگی در تهران چشم بر جهان فروبست. شهری در دو مجموعه طهران قدیم (5 جلد) و تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم (6 جلد)، حال و هوای تاریخی تهران را با شرح جزئیات بیان می کند. «قند و نمک» دیگر اثر قابل توجه او، مجموعه ای از اصطلاحات اصیل تهرانی با توضیحات و پیشینه یابی آنها است.

نصرالله حدادی، تهران پژوه، درباره زندگی و آثار جعفر شهری گفته است:او پدری نامهربان به نام میرزا داشت و مادری بسیار فداکار به نام کبری که در نهایت فقر و فاقه زندگی می کرد و به همین دلیل، بیشتر از دو، سه کلاس به مدرسه نرفت. او در دوره کودکی به شدت مورد تحقیر جامعه قرار گرفت؛ اما همه اینها بعدها منجر به شکوفایی او شد. شهری در مجموعه سه جلدی گزنه، شکر تلخ و قلم سرنوشت، زندگی خودش را از طفولیت تا دوران پیری می نویسد. شاید به خاطر زندگی سختی که داشته در پیشانی نوشت کتاب «گزنه» نوشته: تقدیم به آنان که به من بد کردند و ستم روا داشتند. روزی از او علت این پیشانی نوشت را پرسیدم، گفت: اگر به من بد نمی کردند که من، جعفر شهری نمی شدم. اگر جعفر شهری کتاب «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم» را نمی نوشت، ما امروز با بسیاری از مشاغل منقرض شده آشنا نبودیم. به هر روی شهری، زندگی اجتماعی مردم را پیش روی مخاطب می گذارد که گاهی هم امکان دارد آزاردهنده باشد. یک بار که درباره نکبت باری برخی از صحنه های کتابش از او پرسیدم، گفت: «مردم باید از گذشته شان اطلاع کافی داشته باشند تا بتوانند آینده بهتری را بسازند.»

شهری ابعاد مختلف مشاغل را با تمام ریزه کاری ها در مقابل خواننده قرار می دهد تا مثلا خواننده بداند که کلاه فروشی و کلاه مالی دو شغل مجزا و در عین حال، مرتبط بودند. یا وقتی شغل «دیزی فروش» را معرفی می کند، حکایت «یک پا ناهارخور» را می آورد که تا حدودی حال به هم زن است. حکایت «یک پا ناهارخور» از این قرار است: در قهوه خانه ها دیزی 4 نفره بار می گذاشتند و افراد، بدون آشنایی با هم، از مشاغل مختلف، برای خوردن دیزی به قهوه خانه می آمدند و اگر 3 نفر بودند، حق دست زدن به دیزی را نداشتند. شاگرد قهوه خانه دار، در حالی که یک لنگ قرمز به دست داشت، بیرون قهوه خانه، پا به زمین می کوبید و لنگ را تکان می داد و داد می زد؛ «یه پا ناهار خور!… یه پا ناهار خور!» یعنی که سه نفر منتظر نشسته اند و منتظر نفر چهارم هستند تا غذا را شروع کنند.

روایت شهری مربوط به دوران قاجار و اوایل پهلوی است که تا چهار، پنج دهه پیش هنوز در محلات فرودست و جنوب شهر تهران همچنان به چشم می خورد و افراد با پول اندکی شکم خود را سیر می کردند. درحالی که امکان داشت به برخی از بیماری ها ی واگیردار دچار شوند. شهری به خاطر شناخت بی واسطه زندگی مردم، دیگر اعتمادش را به خیلی ها از دست داده بود. به عنوان مثال، یک بار مرا با خودش به بازار سید اسماعیل برد و نشان داد که چگونه دندان مصنوعی افرادی را که مرده بودند، از دهان شان بیرون می آوردند و در دهان دیگران می گذاشتند. بنابراین می گفت که نمی تواند به پزشک ها اعتماد کند؛ به همین خاطر خودش مواد اولیه دندان مصنوعی را گرفت و برای خودش دندان درست کرد. یا در دوره جنگ تحمیلی که سوخت نبود؛ خانه او گازکشی بود ولی مشعل نداشت. به همین خاطر هم خودش دست به کار شد و مشعلی درست کرد. ویژگی شهری این بود که حرفه های بسیاری را می دانست؛ آهنگری، نجاری و عطاری از آن جمله است.

اسپینوزا، فیلسوف عقل و آزادی

باروخ اسپینوزا 24 نوامبر 1632 در خانواده ای پرتغالی الاصل در آمستردام دیده به جهان گشود. اسپینوزا از متفکران بزرگ لیبرالیست در سده های نخست عصر روشنگری محسوب می شود. او در سال 1656 به دلیل دست کشیدن از اعتقادات سنتی دین یهود تکفیر شد. اسپینوزا برای عقل و منطق در حیات آدمی نقش اساسی قائل است. او در سال 1675 نگارش رساله «اخلاق» را به پایان می رساند اما این کتاب پس از مرگش انتشار یافت. این اثر از اصطلاحات فنی هندسه اقلیدسی بهره برده است: تعاریف، اصول موضوع، قضایای متعدد، نتایج منطقی و تبصره ها. با این همه مضامین کتاب به آنچه امروزه علم اخلاق به شمار می آید مربوط نمی شود.

حجم زیادی از کتاب در باب جوهر و خداوند، عالم هستی و جایگاه انسان در آن و مابعد الطبیعه است. اسپینوزا در کتاب اخلاق بیان داشته است که در جهان تنها یک جوهر وجود دارد و آن جوهر خداست. بنابراین هر آنچه وجود دارد به خداوند و وجود او مربوط می شود. خدا طبیعت را خلق نکرده بلکه خود او طبیعت است. یعنی جهان مظهر همه صفات خداوند است، او قائل به وحدت وجود است. اسپینوزا عشق عقلانی به خداوند را یکی از ابعاد فلسفه خویش می داند و باور دارد که این عشق انسان را به خوشبختی می رساند و از عشق دنیوی جداست. از نظر اسپینوزا عقلانیت و آزادی به یکدیگر پیوسته اند، انسان با کنترل احساس و عاطفه خود به وسیله عقل می تواند به آزادی دست یابد، احساسات زودگذر آدمی مانعی برای هدایت نفس به مقصد نهایی هستند. انسان با سلطه عقل در جوانب زندگی خویش می تواند آزادانه تصمیم گرفته و از کارهای خود نتیجه ای مفید و سودمند بگیرد. «آن چیزی آزاد نامیده می شود که صرفا به ضرورت طبیعت خود وجود دارد و فقط خود، اعمال خویش را تعیین می کند.»

مصوبه کاهش بودجه دربار

5 آذرماه 1286 هجری شمسی مجلس جدید التاسیس شورای ملی، بودجه دربار را 300 هزار تومان کسر و به 500 هزار تومان کاهش داد. نمایندگان مجلس همچنین حقوق زنان ناصرالدین شاه را هم حذف کردند. این مصوبه مورد اعتراض شدید محمد علیشاه قرار گرفت و مخاصمه او با مجلس مشروطه تشدید شد.