آرشیو شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۸، شماره ۳۴۰۱
صفحه اول
۱
سرمقاله

فریب دادن مردم سخت است

احمد غلامی

در شرایط کنونی نیروهای مترقی و مصلح جامعه که دل در گرو اصلاح امور به شیوه ای تدریجی و عقلانی دارند، بیش از هر زمان دیگری در تنگنا قرار گرفته اند. این مصلحان طیف های متفاوتی اند که الزاما همه در زیرمجموعه اصلاح طلبان تعریف و گنجانده نمی شوند. گرچه مخالفان داخلی و خارجی اصلاح امور عامدانه تلاش می کنند هرگونه تفکر مصلحانه را در زیرمجموعه اصلاح طلبان تعریف و جاگیر کنند. این نگاه کل گرایانه به مصلحان، بیش از هر چیز به روند اصلاح در کشور آسیب زده است. مصلحان جامعه صرفا اصلاح طلبان در قدرت و خارج دایره قدرت نیستند؛ بی شمار افرادی اند از طیف های خاموش جامعه که تفکری مصلحانه دارند و خاصه اینکه، این تفکر نسبت چندانی با جریان سیاسی اصلاح طلبان ندارد. حتی چه بسا در برخی موارد با نگاه اصلاح طلبان هم سر ناسازگاری دارد. این روزها به عمد این توده های وسیع که بخش متفاوت و متنوعی از مردم در همه طبقات اجتماعی اند، توانشان نادیده گرفته می شود؛ هم از سوی مخالفان داخلی و هم مخالفان خارجی که چشم به تغییرات اصلاحی دارند. همواره در جنبش های اجتماعی ایران در بزنگاه ها، اتحادها و ائتلاف هایی شده که غافلگیرکننده بوده است. اگر اینک اصلاح طلبان، سرمایه اجتماعی و هژمونی شان کاهش یافته است، این به آن معنا نیست که آنها در جنبش های اجتماعی نقش تعیین کننده ای نداشته باشند؛ اما نکته مهم این است که اتحادها و ائتلاف های سیاسی و اقتصادی دیروز که در قالب واژگان سیاسی و ایدئولوژیک بیان می شد، کارکرد خود را از دست داده اند و جریان های سیاسی منفک از این ایدئولوژی ، در طبقات اجتماعی خود رها شده و مستعد جذب در اتحادها و ائتلاف های تازه اند. همچون اتم های سرگردانی که در عین به هم ریختگی، نظمی خودانگیخته دارند. به تعبیر دیگر بعید است از آشفتگی این جریان ها منظومه ای از جنبش های ساختارشکن شکل بگیرد. از سوی دیگر در شرایط کنونی با اینکه مصلحان جامعه با اصلاح طلبان اشتراک طبقاتی دارند، به دشواری با هم به ائتلاف خواهند رسید. مخالفان داخلی و خارجی اصلاح طلبان در معادلات و محاسباتشان، مصلحان جامعه را حامی خود یا نادیده می انگارند و آنان را طیف خاکستری جامعه می نامند؛ اما در واقع این گونه نیست. این طبقه متوسط مصلحان جامعه اگرچه در سیاست به معنای قدرت حضور ندارند، اما نقش کلیدی و تعیین کننده ای در سیاست داخلی ایران دارند. اغلب این مصلحان نیز بیش از آنکه نگاهشان به خارج از مرزها باشد، به تغییر از درون می اندیشند. مخالفان، باز در نگاهی کلی گرایانه جریان اصولگرایی را تمام شده می دانند و آن را چنان نادیده می گیرند که گویی اصولگرایان دود شده و به هوا رفته اند. هیچ جریان اجتماعی و سیاسی ای دود نمی شود که به هوا برود، شاید توان و هژمونی اش را در مقطعی از دست بدهد، اما به آن معنا نیست که این توان قابل بازگشت نباشد؛ خاصه اینکه اگر مخالفان درصدد بنای جامعه ای دموکراتیک تر در ایران باشند. آنچه رخ داده جابه جایی در جایگاه سخن است. آنان که تا دیروز صدا و جایگاه سخن نداشته اند، صاحب صدا شده اند و کسانی که پرصدا بوده اند، جایگاه سخن خود را از دست داده اند. همان طورکه خاموشان دیروز ماندند تا صدایشان شنیده شود؛ پس دلیلی وجود ندارد که خاموشان امروز همیشه در سکوت بمانند.

تاریخ جنبش های اجتماعی ایران پر است از اتحادها و ائتلاف های شکننده که مهم ترین آنها در جنبش مشروطه رخ داده است. جنبش مشروطه و انقلاب اسلامی، طبقات اجتماعی ایران را به این خودآگاهی رسانده که برای تغییر شرایط موجود با هر طیف و جریانی نمی شود ائتلاف کرد. یرواند آبراهامیان در جنبش مشروطه از نیروهای اجتماعی دو طبقه متوسط نام می برد؛ یکی بازاریان سنتی که بازرگانان، پیشه وران و روحانیان را شامل می شود که آبراهامیان از آنان به عنوان طبقه «متوسط متمکن» نام می برد و دیگری طبقه روشنفکران جدید. به اعتقاد او طبقه اول بیش از طبقه دوم قدرت داشته است. اما افشاری، تحلیلگر دیگر جنبش های اجتماعی دیدگاه رادیکال تری دارد. او می گوید: «محور انقلاب مشروطیت را پیشه وران، صنعتگران، بازرگانان کوچک و دکانداران خرده پا تشکیل می داده است». دیدگاه افشاری از آن جهت گامی به جلو است که طبقه متوسط متمکن را به عناصر تشکیل دهنده اش تجزیه می کند. هرچند این گروه ها دیدگاه ها و منافع همانندی نداشته اند...

اما با بررسی عملکرد هر طبقه در مشروطیت عیان می شود که انقلاب بیش از همه دستاورد پیشه وران و روشنفکران بوده است. بازرگانان یکپارچه نبودند و تا آخر نیز تزلزل داشتند. در انقلاب اسلامی سال 57 طبقات اجتماعی پایداری بیشتری برای رسیدن به پیروزی نشان دادند؛ اما با پیروزی انقلاب اتحادها و ائتلاف ها پایدار نماند و در برخی مقاطع شکست این ائتلاف ها سرنوشت متفاوتی را برای گروه های سیاسی رقم زد. تجربه این جنبش ها طبقات اجتماعی را به این آگاهی رسانده که برای تغییر و اصلاح وضع موجود به سهولت تن به هر اقدامی ندهند. این تجربه ها نشان داده نباید برای تحلیل هر حادثه و رویدادی به ذکر یک علت و عامل بسنده کرد. به تعبیر آلتوسر «تعین مرکب» مجموعه عوامل و علت های گوناگونی هستند که در دوره یا مقطعی خاص با هم تلاقی پیدا می کنند. آنچه این دو جنبش بزرگ را انسجام می بخشد، مفهوم وابستگی بود؛ وابستگی اقتصادی و سیاسی حقارت بار ایران به کشورهای قدرتمند بود. این وابستگی مفهومی بود که طبقات اجتماعی را با یکدیگر علیه این نابرابری تحمیلی متحد می کرد و به حرکت مردم جنبه ایدئولوژیک می داد. انقلاب اسلامی با آگاهی از نحوست این وابستگی است که چهار دهه بر استقلال خود پافشاری می کند. آنچه بیش از هر چیز طبقات متفاوت با ایده ها و منافع متناقض را انسجام می بخشید، همین وابستگی و عدم استقلال است. پس امروز هرگونه تغییر و اصلاح در این چارچوب موجود امکان پذیر خواهد بود. کشوری که توانسته چهار دهه استقلال خود را حفظ کند، مردمش دشوار تن به شیوه های غیردموکراتیک می دهند. خاصه آنکه طیف وسیعی از طبقات متوسط و حتی فرودستان تا حدودی به این آگاهی رسیده اند که چه می خواهند و این خواسته را باید از چه راه هایی به دست بیاورند.

*برای نوشتن این یادداشت از کتاب «مقاومت شکننده تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سال ها پس از انقلاب اسلامی»، نوشته جان فوران، ترجمه احمد تدین، موسسه خدمات فرهنگی رسا استفاده شده است.