آرشیو سه‌شنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۸، شماره ۵۳۶۵
صفحه آخر
۲۰
خود نویس

یادداشتی از حامد عسکری شاعر و نویسنده

نه فرشته ام نه شیطان...

حامد عسکری

توی ویترین دیدمش از رنگش خوشم آمد، رفتم تو و قیمت گرفتم، مناسب بود. خیلی سخت لباس پرو می کنم، ولی این قدر همه چیزش خوب بود که تصمیم به پرو گرفتم. پوشیدم توی تنم هم خوب بود. فقط یک مقداری شکمم می افتاد تویش که رنجم می داد و البته از پیراهن نبود از قامت ناساز بی اندام ما بود. گفتم یک سایز بزرگ ترش را بدهید، گفت انبار بالا دارم، بمان بروم بیاورم، پیراهن را در آوردم، پیراهن با دکمه های باز را دست گرفت و از مغازه بیرون زد و 30 ثانیه بعد برگشت. با یک پیراهن که همان رنگ بود و با دکمه های باز، گفت این را تن بزن. پوشیدم، درست بود مشکل بیرون افتادگی شکم را هم نداشت.

در اتاق پرو پیراهن را نگاه کردم همان سایز بود، همان دو ایکس لارج قبلی. از اتاق بیرون آمدم و گفتم این که همان دو ایکس لارج قبلی است، چه جوری شد، اندازه شد؟

گفت اینها را در دو قالب می دوزیم، یک قالبش را شکم و سر شانه را بزرگ تر می گیریم، رفتم برایت قالب آزاد تر آوردم. یک چیزی در کله ام می گفت، دروغ می گوید . گفتم می شود یک رنگ دیگرش را هم بردارم . یک دو ایکس لارج دیگر دوباره برداشتم و تن زدم و گفتم لطف کنید این را هم از همان قالب آزاد بیاورید . گفت چشم . پیراهن دوم را دکمه یک آستینش را بستم به عنوان نشانه . مرد با پیراهن از مغازه خارج شد . دنبالش رفتم و دیدم توی پاگرد زیر زمین مغازه ایستاده و دارد دو دستی درزهای دو طرف پیراهن را می کشد و پارچه که کمی حالت کش داشت، جا باز کند و کار را آزاد تر جلوه بدهد. برگشتم به مغازه و مرد آمد . گفت بفرمایید . گفتم . می شود همان پیراهنی را که بردید هم بیاورید مقایسه کنم . گفته نه دیگر در انبار را بستم . لبخند زدم و گفتم این همان پیراهن قبلی است . فقط توی پاگرد کمی کشیده شده، گفت: نه... دکمه بسته به عمد را نشانش دادم و گفتم این همان است این هم نشانه اش. دیگر چیزی برای دفاع نداشت .

گفتم همین عملیات کش و قوس را جلوی خودم انجام می دادی . هم من یک چیزی یاد می گرفتم هم تو رزقت شبهه دار نمی شد . گفت همینی که هست . از آن پیراهن دوست داشتنی گذشتم . نخریدم و نمی دانم با نخریدنم او را تنبیه کردم یا خودم را.