آرشیو پنجشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۸، شماره ۴۳۶۲
غیر قابل اعتماد
۱۰
شعر طنز

من فدای تریپ معرفتش!

ابوالفضل زرویی نصرآباد

(پانزدهم اردیبهشت ماه که گذشت، زادروز زنده یاد «ابوالفضل زرویی نصرآباد» بود. هم چند شعر طنز او را بخوانید و هم برای شادی روحش، فاتحه ای.)

در اظهار شادی از تحریم اقتصادی فرماید:

باز، اوضاع، غیر عادی شد

بحث تحریم اقتصادی شد

ما هم البته مثل بعض رجال

می کنیم از قضیه استقبال

چون که تحریم هم خودش محکی است

ظاهرا چیز خوب بانمکی است

لیک آن عده ای که ترسویند

باز شک می کنند و می گویند:

نکند موجب زیان بشود

نرخ ها بیش از این گران بشود

نکند مردم فقیر و ندار

به غم نان شب شوند دچار

نشود باز، از شمال و جنوب

راه قاچاق جنس نامرغوب

نشود انقباض رابطه ها

موجب انبساط واسطه ها

جار و جنجال بی خودی نشود

نرخ درمان تصاعدی نشود

هی دو خط در میان، از آن بالا

نخورد بر زمین، هواپیما

نشود رایج از طریق ژتون

بن و دفترچه بسیج و کوپن

نشود بار دیگر از شنبه

رشته ارتباط ها پنبه

یا که منجر شود به تحریکی

جنگ لفظی به جنگ فیزیکی...

ما که مردان عرصه عملیم

جنگ هم رخ دهد، همین بغلیم

گرچه در سایه سار می پلکیم

خصم صدتا گروه پنج و یکیم

مابقی طالب هیاهویند

آه از این عده ای که ترسویند!

در صله رحم و میثاق با خویشاوندان فرماید:

وقت تقسیم کار، جان پدر!

فک و فامیل را ز یاد نبر

آن گروهی که بیخ ریش تواند

فک و فامیل و قوم و خویش تواند

بعد قرنی، پلو به دیس شده

بین ما یک نفر «رئیس» شده

این جماعت که فاقد سمت اند

همه چشم انتظار مرحمت اند

بین ما، کج خیال و ناتو نیست

یک نفر، زیر کار دررو نیست

همگی عاشقان خدمت و پست

همگی مرد کار و کاردرست

جز به منظور یاری و خدمت

نکند هیچ یک قبول سمت

چه شباهت میان این همه خویش

با به جاماندگان دوره پیش؟

مانده از آن که بوده است مدیر

عده ای قالتاق گردنه گیر

عده ای نابکار دزد و دله

همه دنبال کسب پول و پله

هیچ یک معتقد به کیش تو نیست

یک نفر مثل قوم و خویش تو نیست

عرصه را خوب پاک سازی کن

بنشین بعد «خاله بازی» کن!

در شرح احوالات پسر نوح (ع) که با بدان بنشست و خاندان نبوتش گم شد و در فواید معرفت فرماید:

باری، البته در «گلستان» هست:

«پسر نوح با بدان بنشست»

قاطی قیل و قال مردم شد

«خاندان نبوتش گم شد»

توی باران و سیل، شد مجروح

نشد اما سوار کشتی نوح

گفت: از آنجا که اهل معرفتم

لوطی و بامرام و باصفتم،

با رفیقان، شریک وهمراهم

پوئن ویژه هم نمی خواهم

پدرم دیگر است و من دگرم

من حسابم جداست از پدرم

به حساب پدر، به شیوه رانت

نگرفتم زمین، ولو یک سانت

نگرفتم جواز و باغ و زمین

نه موتور، نه حواله ماشین

نرسیدم به سود و فایده ها

بنده در بورس یا مزایده ها

تازه، کفار هم اگر پست اند

همگی با حقیر هم دست اند

من رها در بلایشان نکنم

روز سختی، رهایشان نکنم

بنده بیزارم از سندسازی

نیستم اهل پارتی بازی

می شوم غرق تا که شر نشوم

باعث خواری پدر نشوم...

واقعا آفرین بر این صفتش!

من فدای تریپ معرفتش!

در بیان لزوم فراگیری زبان و محافظت از آن فرماید:

دید مردی کنار یک جاده

یک زبان دراز، افتاده

آن زبان را که دید، حیرت کرد

چه زبانی! زبانزد زن و مرد

نسبتا یک زبان سرخ و رسا

سه وجب طول و یک وجب پهنا

چاپ گردیده بر اتیکت او

«وزن خالص: دوازده کیلو»

مرد، اول کمی تحیر کرد

بعد از آن، با خوش تفکر کرد

که زبانی چنین دراز و قشنگ

با چنین جلوه و طراوت و رنگ

نیست قطعا زبان پیزوری

مال یک آدم همین جوری

آن زمانی که ملتزم بوده

مال یک آدم مهم بوده

باعث انفعال او شده است

صاحبش بی خیال او شده است

شاید اصلا کنار این جاده

شده دولا، زبانش افتاده

چه بسا بوده این زبان، بی حال

رفته سمت زبان دیجیتال

کرده شاید زبان تازه، خرید

یا درآورده یک زبان جدید...

الغرض، نیم ساعتی آن مرد

چانه خاراند و هی تفکر کرد

دید فکرش خراب و مغلوط است

گفت: اصلا به ما چه مربوط است!