آرشیو چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸، شماره ۵۳۹۰
فرهنگ: ادبیات و هنر
۱۱

چند فنجان شعر

یوسفعلی میرشکاک

واپسین موقف معراج حقیقت زهراست

سر توحید در آیینه غیرت زهراست

روح آدم، شرف خاتم، دردانه غیب

ذات عصمت، نفس صبح قیامت زهراست

مصدر واجب و ممکن ز ازل تا به ابد

باده وحدت و خم خانه ی کثرت زهراست

خشم و خشنودی حق، غایت پاداش و جزا

رایت رحمت و تمهید شفاعت زهراست

به عبادت نرسد عادت دینداری ما

گر ندانیم که معیار عبادت زهراست

منشا بود و نبود، آینه پرداز وجود

وحدت غیب و شهود احدیت زهراست

در نمازی که وضویش بود از خون جگر

قبله باطن ارباب طریقت زهراست

نه همین ام ابیهاست به تقدیم وجود

شخص روح القدس و شان ولایت زهراست

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

سر سرمستی هفتاد و دو ملت زهراست

غایت سیر وجود است رسیدن به علی

غایت سیر علی هم چو بدایت زهراست

عاطفه جعفری/ شاعر مطرح افغانستان

کوچه هامان پراز سیاهی بود، شهررا از عزادرآوردند

چشم های ستاره ها خندید، ماه را سمت دیگر آوردند

شاخه هایی که سرفرازانند، میوه هایی که جلوه باغند

مادران مثل ام لیلایند،که پسر مثل اکبر آوردند

روی تابوت هایشان بستند، پرچمی که به رنگ خورشید است

فاطمیون فداییان حرم، سرورانی که سر برآوردند

قصه ها را یکی یکی خواندند، آخرماجرا سفر کردند

عاشقی هم برایشان کم بود، عشق بردند و باور آوردند

عصر یک جمعه بهاری بود، همه در انتظارشان بودیم

بادهای بهاری از هرباغ، لاله هایی معطر آوردند

اکرم هاشمی سجزی

نشست روی زمین، پهن کرد دریا را

کشید پارچه را، متر کرد پهنا را

درست از وسط آب، قایقی رد شد

شبیه قیچی مادر، شکافت دریا را

صدای تق ت ت تق... تیر بود می بارید

صدای تق ت ت تق... دوخت چتر خرما را

کنار قایق بابا که خورد خمپاره

بلند کرد و تکان داد خرده نخ ها را

فرو که رفت در انگشت مادرم سوزن

کسی دقیق نشانه گرفت بابا را

و آب از کف قایق سریع بالا رفت

و تند مادر هی کوک زد همان جا را

بریده شد نخ و از توی قاب بابا دید

میان دامن خود چرخ می زند سارا

حیدر منصوری

به خلیج همیشه فارس

صبور مثل درختان، پر از بهار بمان

خلیج فارس! سرفراز و استوار بمان

بخند، موج به موج از کرانه ها برخیز

برقص و هلهله کن، مست و بی قرار بمان

اسیر سایه این ابرهای تیره مشو

به روشنایی فردا، امیدوار بمان

دهان هلهله ناخدای بندر باش

طنین شروه جاشوی این دیار بمان

بمان برای جهان سربلند و پابرجا

بمان، ترانه مغرور روزگار بمان

میان نقشه جغرافیای سینه ما

خلیج فارس بمان و پرافتخار بمان

حسین دهلوی

هرچند این که سخت شکستی دل من است

غمگین مشو! که شیشه برای شکستن است

من دوستی به جز تو ندارم؛ قسم به عشق

هر کس که غیر از این به تو گفته ست، دشمن است

چشمان من مسیر تو را گم نمی کنند

فانوس اشک های من از بس که روشن است!

هر کس که دامن مژه اش تر نمی شود

باید یقین کنیم که آلوده دامن است

از دیدنم دوباره پریشان شدی؟ ببخش!

چون خواب بد، سزای من «از یاد بردن» است